وبعضی را میتوان
وبعضی را میتوان
برای ابد کنار گذاشت
یه خط قرمز برداشت دورشان حصار کشید
یک مداد سیاه برداشت
آنقدر روی خاطره هاشان کشید
تا رنگی باقی نماند
یک گودال عمیق حفر کرد
و دفنشان کرد
و هیچ وقت بر مزارشان نگریست
آنهایی که سکوتت را
به ساده لوحیت سخره می گیرند
سرت را که پایین بیندازی تا وقاحتشان نبینی
لگدتت میکنند
آنهایی که وقتی زشتی دلشان را
به رویشان می آوری
یک جای حرفهایت را نخ کش میکنند
شلاق می زنند توی صورتت
آنهایی که هر چه تو صبوری میکنی
هرز تر رشد میکنند
آنهایی که در چرخه تکامل
هیچ وقت آدم نشده و نمی شوند
و در چشمه هیچ بخششی
تطهیر نمی شوند
و شاید باورت نشود
که من این آدمها را به طرز سختی
دوست دارم
چون یادم میدهند
با چشمان باز دیدن یعنی چه ...
برای ابد کنار گذاشت
یه خط قرمز برداشت دورشان حصار کشید
یک مداد سیاه برداشت
آنقدر روی خاطره هاشان کشید
تا رنگی باقی نماند
یک گودال عمیق حفر کرد
و دفنشان کرد
و هیچ وقت بر مزارشان نگریست
آنهایی که سکوتت را
به ساده لوحیت سخره می گیرند
سرت را که پایین بیندازی تا وقاحتشان نبینی
لگدتت میکنند
آنهایی که وقتی زشتی دلشان را
به رویشان می آوری
یک جای حرفهایت را نخ کش میکنند
شلاق می زنند توی صورتت
آنهایی که هر چه تو صبوری میکنی
هرز تر رشد میکنند
آنهایی که در چرخه تکامل
هیچ وقت آدم نشده و نمی شوند
و در چشمه هیچ بخششی
تطهیر نمی شوند
و شاید باورت نشود
که من این آدمها را به طرز سختی
دوست دارم
چون یادم میدهند
با چشمان باز دیدن یعنی چه ...
۲.۳k
۱۶ خرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.