بیا شاهڪارت را ببین...
بیا شاهڪارت را ببین...
مجسمه با چشماڹ باز...
خیره بہ دور دست...
شاید شرق...
شاید غرب...
مبهوت یڪ شڪست...
مغلوب یڪ اتفاق...
سیاه قلب...
سیاه بخت...
خرده هایش را باد برد...
و او تنها خاطراتش را محکم بغل گرفته...
بیا آخرین شاهڪارت را ببین...
مجسمه ای بہ نام ...
" مـــــــــــــــڹ "
مجسمه با چشماڹ باز...
خیره بہ دور دست...
شاید شرق...
شاید غرب...
مبهوت یڪ شڪست...
مغلوب یڪ اتفاق...
سیاه قلب...
سیاه بخت...
خرده هایش را باد برد...
و او تنها خاطراتش را محکم بغل گرفته...
بیا آخرین شاهڪارت را ببین...
مجسمه ای بہ نام ...
" مـــــــــــــــڹ "
۵۲۲
۰۱ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.