سحر روز دهم، ظهر دهم در یادم... یاد غارت شدن پیرُهنی افتادم مادری گوشه ی گودال صدا زد، پسرم...خواهری گفت، خدایا تو برس بر دادم
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.