خب بچهها من اومدم باقسمت13ماه نو و قسمت14به دوشرط گذاشته
خب بچهها من اومدم باقسمت13ماه نو و قسمت14به دوشرط گذاشته میشه
1:واقن جنبشو داشته باشین
2:حتما اونایی که میخونن نظر بدن نظرم نمیدین حداقل اعلام حیات کنین تامن بدونم چن نفر میخونن و درآخر باس از آبجی کندی نویسنده ی این فیک تشکر کنیم که اجازه داد اینجا این داستان خوشگلشو بذارم بفرمایین
ماه نو 1+12
..................سهون.....................
با دیدنه جسدی که روی زمین بود دویدم سمتش .. خودش بود چانیول بهترین دوستم از وقتی که یادمه کنارش زانو زدم و داد زدم "چانیووووووووووووووووووول"
حرکتی نکرد دستشو گرفتم توی دستم سرد سرد بود .. احساس نفرت کردم .. از این جنگل متنفرم لعنتی ..
در حالی که گریه میکردم فریاد زدم "یاااااااااااه پارک چانیول بلند شوووو"
بکی و لو و کای و دیو با بهت نگامون میکردن ..
گریم شبیه هق هق شد .. تو زندگیم تنها کسی که واقعا دوستش داشتم چانیول بود .. اون مثل یه برادر هرچند سبک مغز اما مثه یه برادر همیشه پشتم بود :/
بکهیون اومد جلو دستشو گذاشت روی قلب چانیول و با بهت گفت"قلبش تو سینه اش نیست؟"
لوهان وحشت زده گفت "یعنی ممکنه؟"
لباسشو زدم بالا که ببینم سینه اش سالمه یا نه .. بکهیون فوری روشو برگردوند .. وا این چش شد؟؟ سینه اش کاملا سالم بود وااا پس چه جوری ..
کای و دی او با هم گفتن " کار احساسیوسه "
لو باوحشت گفت "یعنی باید بریم قلبشو ازش پس بگیریم"
جاااااااان چی میگن اینا واسه خودشون یعنی که چی بکهیون به چهره ی گنگ و متعجبم نگاه کرد و بعد به صورت چانیول زل زد و گفت " پسر خوشگلیه کمک میکنم قلبشو پس بگیری .."
بدنم شروع کرد به لرزیدن " منظورتون چیه؟ احساسیوس چیه؟"
کای در حالی که پشته لو قایم شده بود گفت " یه موجود خیلیییییییییییییییییییییییییییییی خوشگل و شهوت انگیز اما .."
با تعجب گفتم " اما؟"
دی او "اما فوق العاده دیوث "
بکهیون سر تکون داد و خندید "دی اویا ممکنه صداتو بشنوه هاااا اونوقت میاد سراغمون "
دی او وحشت کرد و چشماش دو برابر حد معمول شد .. و با احتیاط به اطرافش نگاه کرد ..
لوهانم خندید " منم با دی او موافقم .. این جنگل مگه چند تا احساسیوس داره؟"
کای نیشخند زد و گفت " من دوتاشونو تا حالا دیدم وووییی نمیدونین که چقدر جیگرن"
من موندم این احساسیوس چیه .. وااای حالا با چانیول چی کار کنم اون که کاملا مرده ..
دی او با اخم رو به کای گفت "احساسیوسا واقعا دیوثن اما اونی که این سمته جنگل پرسه میزنه احتمالا به خاطر سهون و این جنازه اومده؟"
با تعجب گفتم "به خاطر ما؟"
لوهان نیشخند زد "آره چرا که نه اونا دنبال قلب پسرای خوشتیپ و خوشگلن و وقتی قلب یکیو بگیرن اون میمیره"
وووییییییی این لوهان باز داره خطرناک میشه هااا آب دهنمو به سختی فرو دادم و گفتم"اگه قلبشو پس بگیریم دوباره زنده میشه؟"
کای " البته که زنده میشه اما با بوسه ی حقیقیه عشق"
نه منه؟ جاااااان؟ بوسه ی چی؟؟ .. بابا مگه زیبای خفته است ؟ چانیوله خفته اس خخخخ
لوهان و دی او بکی زدن زیر خنده ..
کای با خنده گفت " واااای قیافشووو بابا شوخی کردم .. داستانو سیندرلایی نکنین"
دی او پوکر بهش نگاه کرد و گفت "جونگینا سیندرلا که با بوسه ی عشق بیدار نشد که اون زیبای خفته بود احمق جووون"
کای "نخیر سیندرلا بود"
دی او "یادم باشه برگشتیم شهر کارتونشو بیارم با هم نگاه کنیم ضایه شی بعد سی دیشو بکنم تو چشت"
کای "باشه میبینیم"
دی او "باشه میبینیم هر کی نبینه"
کای "هی کی نبینه"
من که عصبانی شده بودم داد زدم "یااااه دوست من مرده بعد شماها دارین سر زیبای خفته و سیندرلا دعوا میکنین؟ اه اه حقا که عین دختر بچه های 5 . 6 سال میمونین"
بکهیون با خنده گفت "اسم دوستت چانیول بود دیگه ؟"
با سر گفتم درسته که بکهیون لبخند زد و یه چیزایی زیر لب گفت و بعد گفت " چانیول میدونم که صدامو میشنوی بهمون نشون بده که اون احساسیوسی که قلبتو برده کجاست؟"
......................لوهان....................
بکهیون داشت از قدرتش برای پیداکردنه احساسیوس استفاده میکرد واقعا نگران بودم اگه بلایی سرش میومد نمیتونستم خودمو ببخشم..روح چانیول توی جنگل بود .. برگ درختایی که روی زمین بود بلند شدن .. جلل خالق چقدر خفنه .. بکی و این کارا ..
برگ درختا بلند شدن و شروع به حرکت به سمتی از جنگل کردن .. بکهیون گفت "دنبالم بیاین"
هممون راه افتادیم دنبال برگا
سهون هم که همش حواسم بهش بود چانیولو از رو زمین بلند کرد و انداخت روی دوشش و دنبالمون راه افتاد..خیلی نگران دوستش بود .. یه لحظه دلم خواست جای چانیول بودم و سهون برام نگران میشد .. وااا خا تو گورم بلا به دور فوووت دور شید افکار داغون و منحرف ..
یهو شیطان درونم گفت "چیکار به افکارت داری لوهان باز داری خر بازی درمیاری؟"
خر هفت جد و اباد
1:واقن جنبشو داشته باشین
2:حتما اونایی که میخونن نظر بدن نظرم نمیدین حداقل اعلام حیات کنین تامن بدونم چن نفر میخونن و درآخر باس از آبجی کندی نویسنده ی این فیک تشکر کنیم که اجازه داد اینجا این داستان خوشگلشو بذارم بفرمایین
ماه نو 1+12
..................سهون.....................
با دیدنه جسدی که روی زمین بود دویدم سمتش .. خودش بود چانیول بهترین دوستم از وقتی که یادمه کنارش زانو زدم و داد زدم "چانیووووووووووووووووووول"
حرکتی نکرد دستشو گرفتم توی دستم سرد سرد بود .. احساس نفرت کردم .. از این جنگل متنفرم لعنتی ..
در حالی که گریه میکردم فریاد زدم "یاااااااااااه پارک چانیول بلند شوووو"
بکی و لو و کای و دیو با بهت نگامون میکردن ..
گریم شبیه هق هق شد .. تو زندگیم تنها کسی که واقعا دوستش داشتم چانیول بود .. اون مثل یه برادر هرچند سبک مغز اما مثه یه برادر همیشه پشتم بود :/
بکهیون اومد جلو دستشو گذاشت روی قلب چانیول و با بهت گفت"قلبش تو سینه اش نیست؟"
لوهان وحشت زده گفت "یعنی ممکنه؟"
لباسشو زدم بالا که ببینم سینه اش سالمه یا نه .. بکهیون فوری روشو برگردوند .. وا این چش شد؟؟ سینه اش کاملا سالم بود وااا پس چه جوری ..
کای و دی او با هم گفتن " کار احساسیوسه "
لو باوحشت گفت "یعنی باید بریم قلبشو ازش پس بگیریم"
جاااااااان چی میگن اینا واسه خودشون یعنی که چی بکهیون به چهره ی گنگ و متعجبم نگاه کرد و بعد به صورت چانیول زل زد و گفت " پسر خوشگلیه کمک میکنم قلبشو پس بگیری .."
بدنم شروع کرد به لرزیدن " منظورتون چیه؟ احساسیوس چیه؟"
کای در حالی که پشته لو قایم شده بود گفت " یه موجود خیلیییییییییییییییییییییییییییییی خوشگل و شهوت انگیز اما .."
با تعجب گفتم " اما؟"
دی او "اما فوق العاده دیوث "
بکهیون سر تکون داد و خندید "دی اویا ممکنه صداتو بشنوه هاااا اونوقت میاد سراغمون "
دی او وحشت کرد و چشماش دو برابر حد معمول شد .. و با احتیاط به اطرافش نگاه کرد ..
لوهانم خندید " منم با دی او موافقم .. این جنگل مگه چند تا احساسیوس داره؟"
کای نیشخند زد و گفت " من دوتاشونو تا حالا دیدم وووییی نمیدونین که چقدر جیگرن"
من موندم این احساسیوس چیه .. وااای حالا با چانیول چی کار کنم اون که کاملا مرده ..
دی او با اخم رو به کای گفت "احساسیوسا واقعا دیوثن اما اونی که این سمته جنگل پرسه میزنه احتمالا به خاطر سهون و این جنازه اومده؟"
با تعجب گفتم "به خاطر ما؟"
لوهان نیشخند زد "آره چرا که نه اونا دنبال قلب پسرای خوشتیپ و خوشگلن و وقتی قلب یکیو بگیرن اون میمیره"
وووییییییی این لوهان باز داره خطرناک میشه هااا آب دهنمو به سختی فرو دادم و گفتم"اگه قلبشو پس بگیریم دوباره زنده میشه؟"
کای " البته که زنده میشه اما با بوسه ی حقیقیه عشق"
نه منه؟ جاااااان؟ بوسه ی چی؟؟ .. بابا مگه زیبای خفته است ؟ چانیوله خفته اس خخخخ
لوهان و دی او بکی زدن زیر خنده ..
کای با خنده گفت " واااای قیافشووو بابا شوخی کردم .. داستانو سیندرلایی نکنین"
دی او پوکر بهش نگاه کرد و گفت "جونگینا سیندرلا که با بوسه ی عشق بیدار نشد که اون زیبای خفته بود احمق جووون"
کای "نخیر سیندرلا بود"
دی او "یادم باشه برگشتیم شهر کارتونشو بیارم با هم نگاه کنیم ضایه شی بعد سی دیشو بکنم تو چشت"
کای "باشه میبینیم"
دی او "باشه میبینیم هر کی نبینه"
کای "هی کی نبینه"
من که عصبانی شده بودم داد زدم "یااااه دوست من مرده بعد شماها دارین سر زیبای خفته و سیندرلا دعوا میکنین؟ اه اه حقا که عین دختر بچه های 5 . 6 سال میمونین"
بکهیون با خنده گفت "اسم دوستت چانیول بود دیگه ؟"
با سر گفتم درسته که بکهیون لبخند زد و یه چیزایی زیر لب گفت و بعد گفت " چانیول میدونم که صدامو میشنوی بهمون نشون بده که اون احساسیوسی که قلبتو برده کجاست؟"
......................لوهان....................
بکهیون داشت از قدرتش برای پیداکردنه احساسیوس استفاده میکرد واقعا نگران بودم اگه بلایی سرش میومد نمیتونستم خودمو ببخشم..روح چانیول توی جنگل بود .. برگ درختایی که روی زمین بود بلند شدن .. جلل خالق چقدر خفنه .. بکی و این کارا ..
برگ درختا بلند شدن و شروع به حرکت به سمتی از جنگل کردن .. بکهیون گفت "دنبالم بیاین"
هممون راه افتادیم دنبال برگا
سهون هم که همش حواسم بهش بود چانیولو از رو زمین بلند کرد و انداخت روی دوشش و دنبالمون راه افتاد..خیلی نگران دوستش بود .. یه لحظه دلم خواست جای چانیول بودم و سهون برام نگران میشد .. وااا خا تو گورم بلا به دور فوووت دور شید افکار داغون و منحرف ..
یهو شیطان درونم گفت "چیکار به افکارت داری لوهان باز داری خر بازی درمیاری؟"
خر هفت جد و اباد
۴۵.۲k
۱۰ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.