بجان خودم هرکی این قسمتو بخونه نظر نده خیلی خره حالا ببین
بجان خودم هرکی این قسمتو بخونه نظر نده خیلی خره حالا ببینیم چنتا خرداریم قسمت 15یه قسمت خنده دار دیگه کلا طنزه این داستان تا23ازاونجاس که قسمتای گریه دارم میاد بلی بلی :
فصل پانزدهم
.........................بکهیون...........................
سهون چانیولو روی زمین خوابوند .. لوهانم که اصن معلوم نبود چشه بچم خخخ خوددرگیری مزمن داره محلش نزارین ..
قلب چانیولو از سهون گرفتم و ویییییییییی چه قلبیییییییییی چقدر گرمه .. از گرماش معلومه پسر مهربونیه .. اوخخییی گوشاشم که خیلی نمکیه وااااای من فداش نشم .. چقدر شبیه اونه..
لباسشو که زدم بالا که با عضلات و ورزیده ی شکم چانیول مواجه شدم ...
استغفر الله خدایا جلل خالق .. احسنت بر آفریننده ی تو ای بشر گوش دراز تو چقدر خفنی .. اوووف ..
فدا مدا
گرمه چقدر هوا
وییی چرا من گر گرفتم ؟؟.. خدا به دادم برسه ..
کای با شیطنت در گوشم گفت" لبو ی سرخم میخوای همینجور با چشات بدن این بنده خدا رو سوراخ کنی؟ خب بزار تو بدنش اون قلب بی صاحابو دیگه "
خیلی سختههههه وااااای من دارم میمیرم عرررررررررر منم از این هیکلا میخوام خووووو .. برم باشگاه آمپول بزنم شکل این میشم عایا؟
چشمامو بستم قلبو نزدیک سینش بردم که دی او داد زد "یاااااه بکی برا چی چشاتو بستی .. یهو نمیبینی قلبشو میزاری تو رحمشا"
رحم؟
مگه پسرا هم رحم دارن؟
مگه رحم برای زایش نیست؟
رحمو که زنا دارن .. ندارن؟
همه برگشتیم به دی او نگاه کردیم که با چشای گرد گفت"چیه چرا اینجوری نگام میکنین؟"
کای زد زیر خنده و گفت"واااای خدااااااااااااا سوتیت تو حلقمممم"
لوهان و سهونم پخش زمین شدن نمیشد جمعشون کرد دی او هنوز با چشای گرد شده نگامون میکرد
خیلی ریلکس گفت "وا خدا عقلتون بده مگه من چی گفتم؟"
با خنده گفتم "دی اویا این پسره"
دی او "خب مگه من گفتم دختره؟"
کای "نه نه ولی رحم؟"
دی او یه دیقه هنگ کرد بعد تازه دوهزاریش افتاد و خودشم پخش زمین شد "ههه من گفتم رحم؟ هه "
همینجور که عصبی میخندید و هی استارت میزد رفت خودشو پشت یکی از بوته ها گم و گور کرد تا ریخت قشنگشو ناپدیدار کند موهاهاهاها ..
اخی خجالت کشید .. هاهاهاها یادم باشه تو دفترچه سوتی های دی او اینم تو تاریخ سوتی هاش ثبت کنم .. ماشالا تا الان اندازه صد صفحه سوتی داده فقط خخخخ
بالاخره از خندیدن دست کشیدم و قلبه چانیو از روی پوست سفیدش کردم توش .. قلبه را هااا آی ملت منحرف چیز دیگه ایی توش نکردمااااا به جااان خودم من اصن از این کارا بلد نیسم که .... گفتم بدونید ....
...........................چانیول.............................
چشمامو به آرومی باز کردم و دیدم یه فرشته زل زده بهم و با لبخند نگام میکنه .. لبخند زدم و گفتم "ببخشید اینجا بهشته؟ شما فرشته این؟"
پسره لبخندش بیشتر شد و بعد با یه لحن خیلی مهربونی گفت "نه اینجا جهنمه .. منم مامور شکنجه ی شماره دو هستم شماره یک رفته دست به آب الان میاد سیخ میکنه تو اونجات.. پاشو نره خر چهار ساعته ما رو اسگول خودت کردی"
با تعجب گفتم "عررررررر من که آدم خوبی بودم چرا افتادم تو جهنم؟ سیخخخخخخخخخخخ ؟؟ "
پسره خندید "واای خدا چقدر این نمکه"
نیشم بیشتر باز شد و گفتم "داری اذیت میکنی اینجا بهشته .. آخه من شنیده بودم حوری های بهشتی لخت راه میرن منم یه دختر خیلی خوشگلو دیدم دیوث لخت بود .. نکبت خجالتم نمیکشید .. فکر کنم من تو راه چوسان تصادف کردم مردم روحم اومده تو بهشت خخخ"
پسره پوکر نگام کرد و بعد روشو کرد یه سمته دیگه و گفت "سهون مطمعنی چیزی نخورده تو سر این؟ وضعش داغونه خخخ"
عین برق گرفته ها از جام پریدم و جیغ زدم " جلل خالق سهووون تو هم مردی؟ حیف جوونیت که ناکام موندی..الهی هیون هی نذاشت به کام دلت برسی .. تسلیت میگم رفیق"
سهون -_-
یه پسر سیاه بغل سهون وایساده بود گفت "نه داداش نمرده فقط تو یادت نیست برگ شده بودی؟"
من برگ شده بودم ؟ یعنی تو زندگیه بعد از مرگم برگ بودم ؟ عرررررررر چه اسفناک .. اخه برررررررگ؟ من میخواستم شخصیت کارتونی بشمممم..یه چیزی تو مایه های سرندپیتی
سهون "چانی عشقم پاشو تا نیمدم گوشاتو نکندم"
اخم کردم دستمو گذاشتم رو گوشام و گفتم "تو باز گیر دادی به گوشای من؟ تو این دنیا هم ول نمیکنی؟"
پسره که شکل فرشته ها بود گفت"پارک چانیول به جنگلای چوسان خوش اومدی"
و یه نیشخند ترسناک زد .. یاابرخداااا اینجا جنگلای چوسانه؟
من چه جوری اومدم اینجااااا؟؟
فلش بک
هر چی مبایل سهونو میگرفتم جواب نمیداد .. دوباره شمارشو گرفتم که باز صدای رو مخش اومد تو اعصابم "ای دیوثه عنتر تو با سهون بزرگ تماس گرفته ایی لطفا پیغام خود را بگذار و ما را از ریخت نکبتت رها کن..بووووووووووق"
نچ نچ نچ صدبار گفتم اینو برداره گوش نکرد یهو دید
فصل پانزدهم
.........................بکهیون...........................
سهون چانیولو روی زمین خوابوند .. لوهانم که اصن معلوم نبود چشه بچم خخخ خوددرگیری مزمن داره محلش نزارین ..
قلب چانیولو از سهون گرفتم و ویییییییییی چه قلبیییییییییی چقدر گرمه .. از گرماش معلومه پسر مهربونیه .. اوخخییی گوشاشم که خیلی نمکیه وااااای من فداش نشم .. چقدر شبیه اونه..
لباسشو که زدم بالا که با عضلات و ورزیده ی شکم چانیول مواجه شدم ...
استغفر الله خدایا جلل خالق .. احسنت بر آفریننده ی تو ای بشر گوش دراز تو چقدر خفنی .. اوووف ..
فدا مدا
گرمه چقدر هوا
وییی چرا من گر گرفتم ؟؟.. خدا به دادم برسه ..
کای با شیطنت در گوشم گفت" لبو ی سرخم میخوای همینجور با چشات بدن این بنده خدا رو سوراخ کنی؟ خب بزار تو بدنش اون قلب بی صاحابو دیگه "
خیلی سختههههه وااااای من دارم میمیرم عرررررررررر منم از این هیکلا میخوام خووووو .. برم باشگاه آمپول بزنم شکل این میشم عایا؟
چشمامو بستم قلبو نزدیک سینش بردم که دی او داد زد "یاااااه بکی برا چی چشاتو بستی .. یهو نمیبینی قلبشو میزاری تو رحمشا"
رحم؟
مگه پسرا هم رحم دارن؟
مگه رحم برای زایش نیست؟
رحمو که زنا دارن .. ندارن؟
همه برگشتیم به دی او نگاه کردیم که با چشای گرد گفت"چیه چرا اینجوری نگام میکنین؟"
کای زد زیر خنده و گفت"واااای خدااااااااااااا سوتیت تو حلقمممم"
لوهان و سهونم پخش زمین شدن نمیشد جمعشون کرد دی او هنوز با چشای گرد شده نگامون میکرد
خیلی ریلکس گفت "وا خدا عقلتون بده مگه من چی گفتم؟"
با خنده گفتم "دی اویا این پسره"
دی او "خب مگه من گفتم دختره؟"
کای "نه نه ولی رحم؟"
دی او یه دیقه هنگ کرد بعد تازه دوهزاریش افتاد و خودشم پخش زمین شد "ههه من گفتم رحم؟ هه "
همینجور که عصبی میخندید و هی استارت میزد رفت خودشو پشت یکی از بوته ها گم و گور کرد تا ریخت قشنگشو ناپدیدار کند موهاهاهاها ..
اخی خجالت کشید .. هاهاهاها یادم باشه تو دفترچه سوتی های دی او اینم تو تاریخ سوتی هاش ثبت کنم .. ماشالا تا الان اندازه صد صفحه سوتی داده فقط خخخخ
بالاخره از خندیدن دست کشیدم و قلبه چانیو از روی پوست سفیدش کردم توش .. قلبه را هااا آی ملت منحرف چیز دیگه ایی توش نکردمااااا به جااان خودم من اصن از این کارا بلد نیسم که .... گفتم بدونید ....
...........................چانیول.............................
چشمامو به آرومی باز کردم و دیدم یه فرشته زل زده بهم و با لبخند نگام میکنه .. لبخند زدم و گفتم "ببخشید اینجا بهشته؟ شما فرشته این؟"
پسره لبخندش بیشتر شد و بعد با یه لحن خیلی مهربونی گفت "نه اینجا جهنمه .. منم مامور شکنجه ی شماره دو هستم شماره یک رفته دست به آب الان میاد سیخ میکنه تو اونجات.. پاشو نره خر چهار ساعته ما رو اسگول خودت کردی"
با تعجب گفتم "عررررررر من که آدم خوبی بودم چرا افتادم تو جهنم؟ سیخخخخخخخخخخخ ؟؟ "
پسره خندید "واای خدا چقدر این نمکه"
نیشم بیشتر باز شد و گفتم "داری اذیت میکنی اینجا بهشته .. آخه من شنیده بودم حوری های بهشتی لخت راه میرن منم یه دختر خیلی خوشگلو دیدم دیوث لخت بود .. نکبت خجالتم نمیکشید .. فکر کنم من تو راه چوسان تصادف کردم مردم روحم اومده تو بهشت خخخ"
پسره پوکر نگام کرد و بعد روشو کرد یه سمته دیگه و گفت "سهون مطمعنی چیزی نخورده تو سر این؟ وضعش داغونه خخخ"
عین برق گرفته ها از جام پریدم و جیغ زدم " جلل خالق سهووون تو هم مردی؟ حیف جوونیت که ناکام موندی..الهی هیون هی نذاشت به کام دلت برسی .. تسلیت میگم رفیق"
سهون -_-
یه پسر سیاه بغل سهون وایساده بود گفت "نه داداش نمرده فقط تو یادت نیست برگ شده بودی؟"
من برگ شده بودم ؟ یعنی تو زندگیه بعد از مرگم برگ بودم ؟ عرررررررر چه اسفناک .. اخه برررررررگ؟ من میخواستم شخصیت کارتونی بشمممم..یه چیزی تو مایه های سرندپیتی
سهون "چانی عشقم پاشو تا نیمدم گوشاتو نکندم"
اخم کردم دستمو گذاشتم رو گوشام و گفتم "تو باز گیر دادی به گوشای من؟ تو این دنیا هم ول نمیکنی؟"
پسره که شکل فرشته ها بود گفت"پارک چانیول به جنگلای چوسان خوش اومدی"
و یه نیشخند ترسناک زد .. یاابرخداااا اینجا جنگلای چوسانه؟
من چه جوری اومدم اینجااااا؟؟
فلش بک
هر چی مبایل سهونو میگرفتم جواب نمیداد .. دوباره شمارشو گرفتم که باز صدای رو مخش اومد تو اعصابم "ای دیوثه عنتر تو با سهون بزرگ تماس گرفته ایی لطفا پیغام خود را بگذار و ما را از ریخت نکبتت رها کن..بووووووووووق"
نچ نچ نچ صدبار گفتم اینو برداره گوش نکرد یهو دید
۳۲.۵k
۱۱ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.