خب قسمت21
خب قسمت21
بچهها ازاین به بعد
شنبهها و چهارشنبه ها میذارم
چون هم مینویسه هم دیر آپ میکنه نمیخوام فاصله زیادی بین داستانا بیوفته حالا اینو بخونین اتفاقای جالب و معرکه ای میوفته قسمت بعد موهاهاهاها هونهان درغار بعله....
قسمت بیست و یکم ..
................سهون.................
دستامو به دو طرف بسته بودن .. خو مگه من چیکارتون کردم ؟ ملت اسگول دیوثای عزیزو گرامی گه مارک دار خوردم پامو گذاشتم تو این روستا ..
ایشش این چانیول گوش دراز کو من پدرشو بیارم جلو چشش؟؟
داشتم دنبال چانیول میگشتم که دیدم لوهان با نگرانی داره تو جمعیت به طرفم میاد .. پدر بزرگش که فکر میکردم آدم مهربون و خوش قلبیه با تعجب به لوهان نگاه کرد "لوهان تو .."
لوهان داد زد "نمیذارم بکشینش"
و به سمتم اومد .. کریس گرفتش داد زد"ولم کن کریس"
کریس با نارحتی گفت " این اتفاق باید بیوفته توش دخالت نکن "
اشک توی چشمام جمع شده بود دلم میخواست ولم میکردن تا با لوهان فرار کنم .. پسر من عاشقتم نه برای اینکه فرشته ی نجاتمی .. نه برای این که صورتت از ماه خوشگل تره به خاطر اینکه تو تموم وجودمی .. مردم ساکت شده بودن آروم زد زیر گریه " ولی اون پسر خوبیه "
پدربزرگ لوهان "اون یه شیطانه "
با حرص داد زد " پس منم باهاش بسوزونین چون من .. من .."
چیرو لوهان مخفی میکرد با تعجب بهش خیره شدم نگاهش روی من خشک شده بود که بکهیون با وحشت داد زد " نه لوهان نگو "
اشکاش از گوشه ی چشمم سرازیر شد ..
کریس رو هولش داد کنار و دوید سمتم که دو تا از مردای قوی هیکل شهر گرفتنش داد زد "ولم کنین عوضیااااا .."
پدربزرگ با عصبانیت داد زد "لو به خودت بیا .. چرا میخوای نجاتش بدی؟"
مردم شروع کردن پچ پچ کردن .. این دقیقا سوالی بود که ذهنه منو هم درگیر کرده بود .. بکهیون با وحشت بهم زل زده بود که یهو داد زدم "دوستش دارم .. عاشقشم نمیتونم بزارم بمیره "
بهت زده به لوهان خیره شدم عررر خدایا نوکرت عروس بله داد .. عروس دومادو ببوس یالا یالا یالا یالا خخخ از شوق زیادی زدم زیر گریه .. که بابابزرگه لوهان داد زد "هر دوشونو بسوزونین"
یا خداااا الان کبابمون میکنن .. بابا ملت دیوانه انن ولمون کنین ما میخوایم تازه بریم واسه لوهان جهاز بخریم .. ایی دلتون میاد یه تازه عروس و دومادو کباب کنین؟ ما تازه شب زفاف هم نداشتیم هنوووو ..
ای خداااا دیدی من آخر ناکام جزغاله شدم ؟؟ به لولو نرسیدم .. عرررر
داد زدم "صبر کنین"
ملت ساکت شدن .. من موندم چی بگم "اوا ببخشید هول شدم یادم رفت چی میخواستم بگم به کارتون برسین.."
بکهیون "چی چی رو به کارتون برسید .. سهون میخوان بسوزوننتون"
آروم گفتم "بکهیون این آتیشا که چیزی نیست دعا کن اونطرف خدا تو جهنم جیزمون نکنه این آتیش دربرابر اون آتیش هیچه پسرم.. به جانه تو"
بکهیون 0__0 "ببینم تو پیش مکارم بودی؟ "
اخم کردم "وااای بکییی یه کاری کن حالا منو بسوزونن به درک فوقش مثه کای شکلاتی میشم این لولو رو نسوزونن پوستش سفیده حساسه دردش میاد زنم"
لوهان رو بستن کنارم نیشخند زدم "سلام لولو خوبی؟"
لوهاان با حرص گفت "سهون الان وقت احوالپرسیه ؟"
سر تکون دادم و گفتم "واقعنی منو دوست داری؟جونه من؟ این تن بمیره؟"
لوهان سرخ شد "سکوت علامت رضاست .. وااااای قربون شکل ماهت بروم لولوی هلوی من خوب زودتر میگفتی ایکبیری منم دوستت عزیزم .. "
لوهان بهت زده نگام کرد "نهههه"
سر تکون دادم "به جااان یه دونه داداش نداشتم"
لوهااان "نهههه درووووغ"
سهون "ااا میگم دوست دارم دیگه"
لوهان نیشخند زد "موهاهاهاها بیا بریم با هم اتحاد مزدوج شیم"
لبخند زدم "بریم عشقم فقط قبلش به این داداش درازت بگو مارو باز کنه خودم عقدت میکنم با پشت قبالت هم ویلای ججومو میندازم"
لوهان سرخ شد"وایییی سهون تو محشری .. فقط خرم نمیکنی که .."
"نه به جون مردم روستاتون من خر کی باشم که خرت کنم؟؟ به خدااا اصلا بیا بریم همین الان محضر بنامت میکنم"
تام زد بهم "سهون کم چرت و پرت بگو "
با بهت نگاهش کردم "تامی؟؟ اینجا چیکار میکنی؟"
تام خندید "اومدم نجاتتون بدم برید مزدوج شین .. من نمیدونم تو با این عقلت چطوری شاهزاده ی اهریمنایی"
خوشحال بودم که تام اومده نجاتمون بده سعی داشتم لوهانو آخر عمری بخندونم که مثه اینکه تام با خدا حرف زده یه ذره بیشتر بمون وقت بده ..صبر کن ببینم این الا چی گفت؟؟ با چشمای گرد شده نگاش کردم .. چی چی منا ؟ منظورش سوپرمنه یا اسپایدرمن؟ یا شایدم بتمن ویییی من چقدر خفن بودم خودم خبر نداشتم .. اهریمن؟؟ 0___0 وییییی من شیطون نیستم..بچه بودم یه ذره شر بودم ولی الان دیگه عقلم میرسه .. منو نسوزرونین قول میدم دیگه از دیوار راست نرم بالا ..
...................بکهیون ..................
میدونستم سهون احمق نیست ولی
بچهها ازاین به بعد
شنبهها و چهارشنبه ها میذارم
چون هم مینویسه هم دیر آپ میکنه نمیخوام فاصله زیادی بین داستانا بیوفته حالا اینو بخونین اتفاقای جالب و معرکه ای میوفته قسمت بعد موهاهاهاها هونهان درغار بعله....
قسمت بیست و یکم ..
................سهون.................
دستامو به دو طرف بسته بودن .. خو مگه من چیکارتون کردم ؟ ملت اسگول دیوثای عزیزو گرامی گه مارک دار خوردم پامو گذاشتم تو این روستا ..
ایشش این چانیول گوش دراز کو من پدرشو بیارم جلو چشش؟؟
داشتم دنبال چانیول میگشتم که دیدم لوهان با نگرانی داره تو جمعیت به طرفم میاد .. پدر بزرگش که فکر میکردم آدم مهربون و خوش قلبیه با تعجب به لوهان نگاه کرد "لوهان تو .."
لوهان داد زد "نمیذارم بکشینش"
و به سمتم اومد .. کریس گرفتش داد زد"ولم کن کریس"
کریس با نارحتی گفت " این اتفاق باید بیوفته توش دخالت نکن "
اشک توی چشمام جمع شده بود دلم میخواست ولم میکردن تا با لوهان فرار کنم .. پسر من عاشقتم نه برای اینکه فرشته ی نجاتمی .. نه برای این که صورتت از ماه خوشگل تره به خاطر اینکه تو تموم وجودمی .. مردم ساکت شده بودن آروم زد زیر گریه " ولی اون پسر خوبیه "
پدربزرگ لوهان "اون یه شیطانه "
با حرص داد زد " پس منم باهاش بسوزونین چون من .. من .."
چیرو لوهان مخفی میکرد با تعجب بهش خیره شدم نگاهش روی من خشک شده بود که بکهیون با وحشت داد زد " نه لوهان نگو "
اشکاش از گوشه ی چشمم سرازیر شد ..
کریس رو هولش داد کنار و دوید سمتم که دو تا از مردای قوی هیکل شهر گرفتنش داد زد "ولم کنین عوضیااااا .."
پدربزرگ با عصبانیت داد زد "لو به خودت بیا .. چرا میخوای نجاتش بدی؟"
مردم شروع کردن پچ پچ کردن .. این دقیقا سوالی بود که ذهنه منو هم درگیر کرده بود .. بکهیون با وحشت بهم زل زده بود که یهو داد زدم "دوستش دارم .. عاشقشم نمیتونم بزارم بمیره "
بهت زده به لوهان خیره شدم عررر خدایا نوکرت عروس بله داد .. عروس دومادو ببوس یالا یالا یالا یالا خخخ از شوق زیادی زدم زیر گریه .. که بابابزرگه لوهان داد زد "هر دوشونو بسوزونین"
یا خداااا الان کبابمون میکنن .. بابا ملت دیوانه انن ولمون کنین ما میخوایم تازه بریم واسه لوهان جهاز بخریم .. ایی دلتون میاد یه تازه عروس و دومادو کباب کنین؟ ما تازه شب زفاف هم نداشتیم هنوووو ..
ای خداااا دیدی من آخر ناکام جزغاله شدم ؟؟ به لولو نرسیدم .. عرررر
داد زدم "صبر کنین"
ملت ساکت شدن .. من موندم چی بگم "اوا ببخشید هول شدم یادم رفت چی میخواستم بگم به کارتون برسین.."
بکهیون "چی چی رو به کارتون برسید .. سهون میخوان بسوزوننتون"
آروم گفتم "بکهیون این آتیشا که چیزی نیست دعا کن اونطرف خدا تو جهنم جیزمون نکنه این آتیش دربرابر اون آتیش هیچه پسرم.. به جانه تو"
بکهیون 0__0 "ببینم تو پیش مکارم بودی؟ "
اخم کردم "وااای بکییی یه کاری کن حالا منو بسوزونن به درک فوقش مثه کای شکلاتی میشم این لولو رو نسوزونن پوستش سفیده حساسه دردش میاد زنم"
لوهان رو بستن کنارم نیشخند زدم "سلام لولو خوبی؟"
لوهاان با حرص گفت "سهون الان وقت احوالپرسیه ؟"
سر تکون دادم و گفتم "واقعنی منو دوست داری؟جونه من؟ این تن بمیره؟"
لوهان سرخ شد "سکوت علامت رضاست .. وااااای قربون شکل ماهت بروم لولوی هلوی من خوب زودتر میگفتی ایکبیری منم دوستت عزیزم .. "
لوهان بهت زده نگام کرد "نهههه"
سر تکون دادم "به جااان یه دونه داداش نداشتم"
لوهااان "نهههه درووووغ"
سهون "ااا میگم دوست دارم دیگه"
لوهان نیشخند زد "موهاهاهاها بیا بریم با هم اتحاد مزدوج شیم"
لبخند زدم "بریم عشقم فقط قبلش به این داداش درازت بگو مارو باز کنه خودم عقدت میکنم با پشت قبالت هم ویلای ججومو میندازم"
لوهان سرخ شد"وایییی سهون تو محشری .. فقط خرم نمیکنی که .."
"نه به جون مردم روستاتون من خر کی باشم که خرت کنم؟؟ به خدااا اصلا بیا بریم همین الان محضر بنامت میکنم"
تام زد بهم "سهون کم چرت و پرت بگو "
با بهت نگاهش کردم "تامی؟؟ اینجا چیکار میکنی؟"
تام خندید "اومدم نجاتتون بدم برید مزدوج شین .. من نمیدونم تو با این عقلت چطوری شاهزاده ی اهریمنایی"
خوشحال بودم که تام اومده نجاتمون بده سعی داشتم لوهانو آخر عمری بخندونم که مثه اینکه تام با خدا حرف زده یه ذره بیشتر بمون وقت بده ..صبر کن ببینم این الا چی گفت؟؟ با چشمای گرد شده نگاش کردم .. چی چی منا ؟ منظورش سوپرمنه یا اسپایدرمن؟ یا شایدم بتمن ویییی من چقدر خفن بودم خودم خبر نداشتم .. اهریمن؟؟ 0___0 وییییی من شیطون نیستم..بچه بودم یه ذره شر بودم ولی الان دیگه عقلم میرسه .. منو نسوزرونین قول میدم دیگه از دیوار راست نرم بالا ..
...................بکهیون ..................
میدونستم سهون احمق نیست ولی
۳۴.۱k
۱۶ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.