الان دقیقا من باید چی کار کنم با این ماشین ؟
_الان دقیقا من باید چی کار کنم با این ماشین ؟
باهر _ کار خاصی که نمی کنین ، فقط باید باهاش برین شمال
از جمع جدا شدم و رفتم یه گوشه ، به بابا هم اشاره زدم که بیاد پیشم
_باز چی شده ؟
_بابا ، به خدا دیگه خیلی مسخره بازی شده ، به زور راضیم کردین که تک و تنها برم اونجا ، اما دیگه عمرا قبول کنم با این ماشین برم ، پیکـــــــان هم شد ماشین ؟
نوید و فاطمه هم اومدن کنارمون
نوید _کجاش بده ؟ خودروی ملیه ، اخر افتخاره ، از اون ماشین فرانسویت که بهتره غرب زده بدبخت...
فاطمه زد به شونه نوید
_لوس نشو دیگه ، خب حق داره بنده خدا
_به هر حال ، شما که می دونید من یک کلامم، پس اصرار نکنین
بابای بیچاره که از دستم کلافه شده بود رفت و با باهر صحبت کرد و به من هم اشاره زد برم کنارشون ، من هم رفتم
_ بله؟
باهر _ پدربزرگتون گفتن که من شاهد این باشم که شما ماشینو بردین ، وگرنه می زنه زیر قرارشون ، با عرض شرمندگی مامور هستم و معذور
نامرد فهمیده بود که شاید سرشو کلاه بذاریمو و پیکان رو بذاریم خونه
مثل بیچاره ها به بابا نگاه کردم
_اما ، بابا
_ سحر جان ، تو که همه کارا رو قبول کردی ، این هم روش ، دل باباتو شاد کن
دستشو کشید به ریش نداشتش و سرشو تکون داد
خیلی ضایع بود که بابا خواهش کنه و من قبول نکنم ، اما پرستیژ خودم چی ؟ با این تیپ برم پشت فرمون پیکان؟ خدایا ، اگه آزمون الهیه خیلی سخته !!!
_باشه ، اما من با ماشین خودم میرم ، یکی دیگه این ماشینو تا اونجا بیاره
پریماه _ وا سحر جــــــون ، مگه مسخره بازیه؟ ، خب خودت بشین تو ماشین دیگه ، چه کلاسی هم می ذاری؟
ایکبیری، ازت بدم میاد
_آقای باهر سوئیچ این رخشو لطف می کنین ؟ راستی پریماه جون ، تو هم زحمت بکش و وسایل منو به این ماشین منتقل کن عزیـــــزم
یه لبخند مسخره هم انداختم تنگش که تا فیها خالدون پریماه خانوم سوخت ...تا تو باشی که با من در نیفتی .برای اینکه ضایع نشه بدون کمک کسی تمام وسائل منو گذاشت تو پیکان ، من هم با لبخندی خبیث نگاش می کردم .
وقت رفتن بود ، تو چشمای مامان اشک جمع شده بود ، بابا هم به نظرم کمی نگران بود اما بدون حرف اضافه با من خداحافظی کردن ، سوار رخش ( پیکان باری ) شدم، می خواستم راه بیافتم که ساسانو دیدم که داره با جنسیس خوشکلش از کنارم رد می شه ، خواستم رومو برگردونم که لامصب در یک حرکت چشمش به من افتاد ، چهرش پر شده از خنده ، بی ابرو شدم رفت .
به فاطمه اشاره زدم بیاد کنارم ، اومد کنار پنجره ماشین ایستاد
_چیه عزیزم ؟
_ساسانو دیدی؟ بی ابرو شدم تو این محل
سرشو تکون داد
_اره ، چه خنده ای هم کرد
_من بدبخت ، ذره ذره آبرومو با عرق جبین جمع کردم ، بی ابرو شدم رفت ، نه؟
_اره ، اما یادت باشه که خیلی اذیتش کردی ، حالا هم برو که دیرت می شه ، خداحافظ
سرشو از پنجره آورد تو و لپم رو بوسید ، منم صورتشو بوسیدم
_خداحافظ ، مراقب مامان و بابا و بچه ها باش
_نگران نباش ، به خودت سخت نگیر ، خوش بگذرون ، مراقب خودت باش ، زنگ بزن ، خداحافظ
_نفس بکشی بد نیست
دستمو براش تکون دادم و راه افتادم
ساسان از اون دختربازای عالمه ، یعنی امروز با این فردا با اون یکیه ، یه بار که منو فاطمه رفته بودیم مرکز خرید اونو با دوست دختر جدیدش دیدیم ، وقتی از کنارش رد می شدیم به فاطمه اشاره زدم که می خوام حالشو بگیرم .... وقتی به ما رسیدن من برای ساسان زیر پا گرفتم که چون دختره ازش آوزیون بود هر دو با هم پرت شدن رو زمین ، وای وای وای ، می خواست خرخره منو بجوئه ، هیچی دیگه عذر خواهی کردم که ندیدمت و این حرفا ، اما وقتی ازشون جدا شدیم دلمونو گرفتیم می خندیدیم ... بیچاره ها جلوی مردم سوسک شدن .
حواسم رو دادم به رانندگی با رخشم ، لامصب خیلی بد دست بود ، داشتم می پیچیدم از کوچه رد بشم که یه جنسیس به من زدیک شد ، ساسانو دیدم ، نامرد منتظرم بود
_ روت میشه با این لگنت بیای تو محله های های کلاس؟ گدائی؟
مطمئنم که منو می شناسه ، می خواست حالمو بگیره ، هر چی به خودم فشار آوردم که جوابشو بدم اما هیچی به ذهنم نیومد و جلوش ضایع شدم ، اون هم خندید و دوباره گفت گدا ، پاشو گذاشت رو گاز و رفت. کلا من آدم غایب جوابیم ، همیشه جواب حرفایی رو که این موقع ها باید بدم رو سه هفته بعد وقتی که می رم حموم یادم میاد !!!
برای نهار ماشینو تو یه فضای سبز پارک کردم ، شانس آوردم مامان نهار و شامم رو گذاشته وگرنه من روی اینو ندارم که با رخش برم یه رستوران درست و حسابی ،تو همین سه ساعت هم که تو راه بودم از کامیون و سواری تا مورچه و خر و الاغ برام بوق زدن و مسخرم کردن ، فکر کنم پیاده رفتن شرف داشت به این که با رخش بیام شمال . خدا بگم آقاجونو چیکار کنه که هر چی می کشم از اون می کشم . هیچ وقت مثل بچه آدم با من برخورد نک
باهر _ کار خاصی که نمی کنین ، فقط باید باهاش برین شمال
از جمع جدا شدم و رفتم یه گوشه ، به بابا هم اشاره زدم که بیاد پیشم
_باز چی شده ؟
_بابا ، به خدا دیگه خیلی مسخره بازی شده ، به زور راضیم کردین که تک و تنها برم اونجا ، اما دیگه عمرا قبول کنم با این ماشین برم ، پیکـــــــان هم شد ماشین ؟
نوید و فاطمه هم اومدن کنارمون
نوید _کجاش بده ؟ خودروی ملیه ، اخر افتخاره ، از اون ماشین فرانسویت که بهتره غرب زده بدبخت...
فاطمه زد به شونه نوید
_لوس نشو دیگه ، خب حق داره بنده خدا
_به هر حال ، شما که می دونید من یک کلامم، پس اصرار نکنین
بابای بیچاره که از دستم کلافه شده بود رفت و با باهر صحبت کرد و به من هم اشاره زد برم کنارشون ، من هم رفتم
_ بله؟
باهر _ پدربزرگتون گفتن که من شاهد این باشم که شما ماشینو بردین ، وگرنه می زنه زیر قرارشون ، با عرض شرمندگی مامور هستم و معذور
نامرد فهمیده بود که شاید سرشو کلاه بذاریمو و پیکان رو بذاریم خونه
مثل بیچاره ها به بابا نگاه کردم
_اما ، بابا
_ سحر جان ، تو که همه کارا رو قبول کردی ، این هم روش ، دل باباتو شاد کن
دستشو کشید به ریش نداشتش و سرشو تکون داد
خیلی ضایع بود که بابا خواهش کنه و من قبول نکنم ، اما پرستیژ خودم چی ؟ با این تیپ برم پشت فرمون پیکان؟ خدایا ، اگه آزمون الهیه خیلی سخته !!!
_باشه ، اما من با ماشین خودم میرم ، یکی دیگه این ماشینو تا اونجا بیاره
پریماه _ وا سحر جــــــون ، مگه مسخره بازیه؟ ، خب خودت بشین تو ماشین دیگه ، چه کلاسی هم می ذاری؟
ایکبیری، ازت بدم میاد
_آقای باهر سوئیچ این رخشو لطف می کنین ؟ راستی پریماه جون ، تو هم زحمت بکش و وسایل منو به این ماشین منتقل کن عزیـــــزم
یه لبخند مسخره هم انداختم تنگش که تا فیها خالدون پریماه خانوم سوخت ...تا تو باشی که با من در نیفتی .برای اینکه ضایع نشه بدون کمک کسی تمام وسائل منو گذاشت تو پیکان ، من هم با لبخندی خبیث نگاش می کردم .
وقت رفتن بود ، تو چشمای مامان اشک جمع شده بود ، بابا هم به نظرم کمی نگران بود اما بدون حرف اضافه با من خداحافظی کردن ، سوار رخش ( پیکان باری ) شدم، می خواستم راه بیافتم که ساسانو دیدم که داره با جنسیس خوشکلش از کنارم رد می شه ، خواستم رومو برگردونم که لامصب در یک حرکت چشمش به من افتاد ، چهرش پر شده از خنده ، بی ابرو شدم رفت .
به فاطمه اشاره زدم بیاد کنارم ، اومد کنار پنجره ماشین ایستاد
_چیه عزیزم ؟
_ساسانو دیدی؟ بی ابرو شدم تو این محل
سرشو تکون داد
_اره ، چه خنده ای هم کرد
_من بدبخت ، ذره ذره آبرومو با عرق جبین جمع کردم ، بی ابرو شدم رفت ، نه؟
_اره ، اما یادت باشه که خیلی اذیتش کردی ، حالا هم برو که دیرت می شه ، خداحافظ
سرشو از پنجره آورد تو و لپم رو بوسید ، منم صورتشو بوسیدم
_خداحافظ ، مراقب مامان و بابا و بچه ها باش
_نگران نباش ، به خودت سخت نگیر ، خوش بگذرون ، مراقب خودت باش ، زنگ بزن ، خداحافظ
_نفس بکشی بد نیست
دستمو براش تکون دادم و راه افتادم
ساسان از اون دختربازای عالمه ، یعنی امروز با این فردا با اون یکیه ، یه بار که منو فاطمه رفته بودیم مرکز خرید اونو با دوست دختر جدیدش دیدیم ، وقتی از کنارش رد می شدیم به فاطمه اشاره زدم که می خوام حالشو بگیرم .... وقتی به ما رسیدن من برای ساسان زیر پا گرفتم که چون دختره ازش آوزیون بود هر دو با هم پرت شدن رو زمین ، وای وای وای ، می خواست خرخره منو بجوئه ، هیچی دیگه عذر خواهی کردم که ندیدمت و این حرفا ، اما وقتی ازشون جدا شدیم دلمونو گرفتیم می خندیدیم ... بیچاره ها جلوی مردم سوسک شدن .
حواسم رو دادم به رانندگی با رخشم ، لامصب خیلی بد دست بود ، داشتم می پیچیدم از کوچه رد بشم که یه جنسیس به من زدیک شد ، ساسانو دیدم ، نامرد منتظرم بود
_ روت میشه با این لگنت بیای تو محله های های کلاس؟ گدائی؟
مطمئنم که منو می شناسه ، می خواست حالمو بگیره ، هر چی به خودم فشار آوردم که جوابشو بدم اما هیچی به ذهنم نیومد و جلوش ضایع شدم ، اون هم خندید و دوباره گفت گدا ، پاشو گذاشت رو گاز و رفت. کلا من آدم غایب جوابیم ، همیشه جواب حرفایی رو که این موقع ها باید بدم رو سه هفته بعد وقتی که می رم حموم یادم میاد !!!
برای نهار ماشینو تو یه فضای سبز پارک کردم ، شانس آوردم مامان نهار و شامم رو گذاشته وگرنه من روی اینو ندارم که با رخش برم یه رستوران درست و حسابی ،تو همین سه ساعت هم که تو راه بودم از کامیون و سواری تا مورچه و خر و الاغ برام بوق زدن و مسخرم کردن ، فکر کنم پیاده رفتن شرف داشت به این که با رخش بیام شمال . خدا بگم آقاجونو چیکار کنه که هر چی می کشم از اون می کشم . هیچ وقت مثل بچه آدم با من برخورد نک
۱۶۰.۵k
۱۶ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.