سلامی ازته وجودم،سلامی به گرمی نان تیری دایل ایل ،سلامی ب
سلامی ازته وجودم،سلامی به گرمی نان تیری دایل ایل ،سلامی به طراوت گل های گلیم های دورگل مینا بنوش،
سلامی به خروش کارون و زاینده رود،سلامی به گرمی آواز کبک های تاراز،چیوه و منگشت.
می خواهم از ایلمان بگویم،میخواهم بگویم چه برسرفرهنگ ،آداب و رسوم وسنن مان آمد؟
می خواهم بگویم چه شد با فرهنگ چند هزارساله مان که با تمام وجودتان آن را زینت داده بود؟
می خواهم بگویم بعد از آنکه رفتید...
کلار بختیاری فراموش شد ،آواز کبکان دیگر برایمان بی معنا شد،دیگر خط های موازی چوقا هم قابل خواندن نبودند،
دیگر مینا و لچک دورگل ایل هم آن زیبایی را نداشتند.
از بهون هایمان بگویم که دیگر آن ها را در هیچ جای سرزمین بختیاری برافراشته ندیدیم .بهون های قدیمی
هم در کنج انبارها رنگ پوسیدگی به خود گرفتند و سال ها دست نخورده باقی ماندند.
...خودمان را در خانه های تنگ و تاریک حبس کرده ایم و به خوابی عمیق فرو رفته ایم و حتی در خواب
هم یاد بهون نکردیم .حتی در خواب هم یاد نکردیم از گلیم های خوش رنگ و نگار و خورجین ها و
هزار پیشه ها و شیردنگ ها یی که بهون را مزین می کردند.حتی از جلسات ریش سفیدان ایل در سایه
بهون ها هم یادی نکردیم.
از کوچ ایل بگویم که خاک گرم قشلاق بر چهره ها می نشست و یادی از ییلاق نمی شد .
دیگر گیوه های چوپانان ایل برف های مرون و تولاروسک و کلار را لمس نمی کرد و آب می شدند.
دیگر سبزکوه ،چشمه های جوشان چهراز و تنگ پادژ. وارگه ها و مال کنون ایل و بردگوری های پادژ
هم به باد فراموشی سپرده شدند.
از لباس مردان ایل بگویم که دیگر آن زیبایی گذشته را ندارند !چرا که دیگر کسی مینا و لچک و چارقد را نمی شناسد!

دیگر پاپوش مردان ،گیوه نیست .دیگر کسی چوقا نمی بافد ،دیگر کسی کلاه نمدی نمی بافد...
چه می گویم ...
اصلاً دیگر کسی چوقا و کلاه نمدی و گیوه را هم نمی شناسد!
کمی هم از رسم عروسی بگویم که دیگر درعروسی ها هم صدای تشمال ها به گوش نمی رسد .
دیگر در عروسی ها ،همه ایل دور هم جمع نمی شوند .
دیگر حنابندون و عقد کنون هم رنگ و بوی همیشگی را ندارند.
دیگر عروس وداماد با لباس های محلی سواربراسبان تزئین شده به خانه بخت نمی روند.
از رسم فاتحه خوانی هم تنها این رابگویم که از آنچه شما می دانید و انجام می دادید،هیچ نمانده است!!!
... وای چقدر شرمنده ام از شما بخاطر این حرفی که می خواهم بگویم :
دیگر حتی کدخداها و ریش سفیدان ایل هم بزرگ مجلس ها نیستند!!
بازهم شرمنده ام چرا که نمی خواستم اینقدر بدبینانه برایتان بنویسم.
این ها همه سوز دل بودند که هرگز نمی خواستم نگاشته شوند اما چه کنم که دل گفت،خون دل جوهر شد
و قلم نگاشت و من خود نقشی نداشتم .
اما... دیگر بس است .
می خواهم خودم بگویم و قلم جز کلام من چیزی ننویسد.
سال ها از رفتن شما گذشت .شیرمردان و شیر زنانی از دل ایل سر برآوردند تا فرهنگ های از یاد رفته مان
را زنده کنند و خاطرات ییلاق و قشلاق و کوه های بختیاری و کوچندگان ایل را به یاد آورند.
از جمله این بزرگان،آ مسعود بختیاری بود که تنها دارایی اش برای زنده کردن فرهنگ ها و آداب و
رسوم مان صدایش بود.
مردی که با طنین صدایش چشمه ها ی زردکوه را به جوش در آورد.
مردی که کارون را به خروش درآورد.
مردی که دل ها را به عشق ایل زنده کرد.
مردی که آستاره اش در آسمان ایل هرگز خاموش نخواهد شد.
مردی که با نوای دی بلالش می خواست آواز کبک های تازاز ،چیوه و منگشت را معنا ببخشد.
مردی که قانون «چی چشمه وابوییم،نه چی گورو »را او گفت .
رسم هیاری را او زنده کرد.
...هرچند که او کوشید تا چیزهای از یاد رفته را به یادمان آورد اما حیف و صد حیف که چقدر زود از میانمان رفت .
اما حرکت او و تلاش او جرقه ای بود برای همه ایل و بخصوص جوانان ایلمان.
...و پایان کلامم با شما بزرگان ،شیرمردان و شیرزنان ایل :
اندک مدتی است صدایی به گوش می رسد .
...آری صدای قلب جوانان غیور بختیاری است که برای ایل ،فرهنگ،تاریخ وهویتمان می تپد تا به همگان بگویند:
«بختیاری هنوز زنده است.»
...... یا حق .....
سلامی به خروش کارون و زاینده رود،سلامی به گرمی آواز کبک های تاراز،چیوه و منگشت.
می خواهم از ایلمان بگویم،میخواهم بگویم چه برسرفرهنگ ،آداب و رسوم وسنن مان آمد؟
می خواهم بگویم چه شد با فرهنگ چند هزارساله مان که با تمام وجودتان آن را زینت داده بود؟
می خواهم بگویم بعد از آنکه رفتید...
کلار بختیاری فراموش شد ،آواز کبکان دیگر برایمان بی معنا شد،دیگر خط های موازی چوقا هم قابل خواندن نبودند،
دیگر مینا و لچک دورگل ایل هم آن زیبایی را نداشتند.
از بهون هایمان بگویم که دیگر آن ها را در هیچ جای سرزمین بختیاری برافراشته ندیدیم .بهون های قدیمی
هم در کنج انبارها رنگ پوسیدگی به خود گرفتند و سال ها دست نخورده باقی ماندند.
...خودمان را در خانه های تنگ و تاریک حبس کرده ایم و به خوابی عمیق فرو رفته ایم و حتی در خواب
هم یاد بهون نکردیم .حتی در خواب هم یاد نکردیم از گلیم های خوش رنگ و نگار و خورجین ها و
هزار پیشه ها و شیردنگ ها یی که بهون را مزین می کردند.حتی از جلسات ریش سفیدان ایل در سایه
بهون ها هم یادی نکردیم.
از کوچ ایل بگویم که خاک گرم قشلاق بر چهره ها می نشست و یادی از ییلاق نمی شد .
دیگر گیوه های چوپانان ایل برف های مرون و تولاروسک و کلار را لمس نمی کرد و آب می شدند.
دیگر سبزکوه ،چشمه های جوشان چهراز و تنگ پادژ. وارگه ها و مال کنون ایل و بردگوری های پادژ
هم به باد فراموشی سپرده شدند.
از لباس مردان ایل بگویم که دیگر آن زیبایی گذشته را ندارند !چرا که دیگر کسی مینا و لچک و چارقد را نمی شناسد!

دیگر پاپوش مردان ،گیوه نیست .دیگر کسی چوقا نمی بافد ،دیگر کسی کلاه نمدی نمی بافد...
چه می گویم ...
اصلاً دیگر کسی چوقا و کلاه نمدی و گیوه را هم نمی شناسد!
کمی هم از رسم عروسی بگویم که دیگر درعروسی ها هم صدای تشمال ها به گوش نمی رسد .
دیگر در عروسی ها ،همه ایل دور هم جمع نمی شوند .
دیگر حنابندون و عقد کنون هم رنگ و بوی همیشگی را ندارند.
دیگر عروس وداماد با لباس های محلی سواربراسبان تزئین شده به خانه بخت نمی روند.
از رسم فاتحه خوانی هم تنها این رابگویم که از آنچه شما می دانید و انجام می دادید،هیچ نمانده است!!!
... وای چقدر شرمنده ام از شما بخاطر این حرفی که می خواهم بگویم :
دیگر حتی کدخداها و ریش سفیدان ایل هم بزرگ مجلس ها نیستند!!
بازهم شرمنده ام چرا که نمی خواستم اینقدر بدبینانه برایتان بنویسم.
این ها همه سوز دل بودند که هرگز نمی خواستم نگاشته شوند اما چه کنم که دل گفت،خون دل جوهر شد
و قلم نگاشت و من خود نقشی نداشتم .
اما... دیگر بس است .
می خواهم خودم بگویم و قلم جز کلام من چیزی ننویسد.
سال ها از رفتن شما گذشت .شیرمردان و شیر زنانی از دل ایل سر برآوردند تا فرهنگ های از یاد رفته مان
را زنده کنند و خاطرات ییلاق و قشلاق و کوه های بختیاری و کوچندگان ایل را به یاد آورند.
از جمله این بزرگان،آ مسعود بختیاری بود که تنها دارایی اش برای زنده کردن فرهنگ ها و آداب و
رسوم مان صدایش بود.
مردی که با طنین صدایش چشمه ها ی زردکوه را به جوش در آورد.
مردی که کارون را به خروش درآورد.
مردی که دل ها را به عشق ایل زنده کرد.
مردی که آستاره اش در آسمان ایل هرگز خاموش نخواهد شد.
مردی که با نوای دی بلالش می خواست آواز کبک های تازاز ،چیوه و منگشت را معنا ببخشد.
مردی که قانون «چی چشمه وابوییم،نه چی گورو »را او گفت .
رسم هیاری را او زنده کرد.
...هرچند که او کوشید تا چیزهای از یاد رفته را به یادمان آورد اما حیف و صد حیف که چقدر زود از میانمان رفت .
اما حرکت او و تلاش او جرقه ای بود برای همه ایل و بخصوص جوانان ایلمان.
...و پایان کلامم با شما بزرگان ،شیرمردان و شیرزنان ایل :
اندک مدتی است صدایی به گوش می رسد .
...آری صدای قلب جوانان غیور بختیاری است که برای ایل ،فرهنگ،تاریخ وهویتمان می تپد تا به همگان بگویند:
«بختیاری هنوز زنده است.»
...... یا حق .....
۵.۲k
۲۱ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.