یک روز
یک روز
دختری خواهم داشت
شبیه خودم
با چشمهایی که
همه دنیایش از پشتش دیده می شود
خودم فدای صورت ماهش میشوم
اما کاش روحش به پدرش برود
مثل مردها شود
و همیشه از پس هر زمین خوردنی بر خیزد
مهربانی را یادش می دهم
اعتماد را هم اما یادش می دهم
همه دنیایش را با مادرش قسمت کند
حتی خطاهایش را
آن وقت هیچ وقت تنها نمی ماند
نمی گویم دخترم بترس از مردها
می گویم بترس از گرگها
مردها که گرگ نیستند
پدرت
فرشته ای است
که روزی روح تنهای مرا لمس کرد
و خواستم راه را
تنها نروم
روزی دختری خواهم داشت
شبیه خودم
اما بسیار قوی تر
بسیار بخشنده تر
بسیار مهربان تر
درست شبیه پدرش...
دختری خواهم داشت
شبیه خودم
با چشمهایی که
همه دنیایش از پشتش دیده می شود
خودم فدای صورت ماهش میشوم
اما کاش روحش به پدرش برود
مثل مردها شود
و همیشه از پس هر زمین خوردنی بر خیزد
مهربانی را یادش می دهم
اعتماد را هم اما یادش می دهم
همه دنیایش را با مادرش قسمت کند
حتی خطاهایش را
آن وقت هیچ وقت تنها نمی ماند
نمی گویم دخترم بترس از مردها
می گویم بترس از گرگها
مردها که گرگ نیستند
پدرت
فرشته ای است
که روزی روح تنهای مرا لمس کرد
و خواستم راه را
تنها نروم
روزی دختری خواهم داشت
شبیه خودم
اما بسیار قوی تر
بسیار بخشنده تر
بسیار مهربان تر
درست شبیه پدرش...
۷.۹k
۲۴ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.