امروز تو تاكسي الكي يهو تو چشم بغل دستيم عين بز زل زدم و
امروز تو تاكسي الكي يهو تو چشم بغل دستيم عين بز زل زدم و بعدش بي مقدمه ازش پرسيدم؛شما بوديد؟طرف كه گيج شده بود پرسيد:... چي رو من بودم؟... منم گفتم هيچي...بعدش دماغم رو گرفتم يعني طرف خرابکاری کرده اولش ی دو دقيقه منگ بود بنده خدا بعدش با صداي أروم با خودشميگفت بويي نمياد...!!!و هي چپ چپ نگاه من ميكرد يهو منفجرشد با صداي بلند به راننده تاكسي گفت: اقا شما بويي حس ميكنيد؟راننده هم يه دوتا بو كشيد و بي هيچ حرفي پنجره ي طرف خودشو كشيد پايين...و من از اينكه خدا منو اينقدر رواني افريده ازشتشكر كردم :((((
۲.۴k
۲۱ آذر ۱۳۹۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.