قسمت ۱۸
قسمت ۱۸
با یه قلبه
تیکه پاره
این اولین باره
دلم داره
میگه آره
دوسِت داره
گرفتاره
بگو آره
یه بیچاره
دوسِت داره
با یه قلبه
تیکه پاره
احساسی که به تو دارم
یه حس عاشقانست
این حس دوست داشتن ِ تو
.همیشه صادقانست
احساسی که به تو دارم
خیلی واسم عجیبه
چه نازنینی من دارم
ببین چقدر نجیبه
این اولین باره
دلم داره
میگه آره
دوسِت داره
گرفتاره
بگو آره
یه بیچاره
دوسِت داره
با یه قلبه
تیکه پاره
این اولین باره
دلم داره
میگه آره
دوست داره
گرفتاره
بگو آره
یه بیچاره
دوست داره
با یه قلبه
تیکه پاره
*********
دورهم توی پاتو ق نشسته بودیم وسربه سرهم میزاشتیم.بعدازاون دورهمی دیگه نرفتیم بابلسروبه اصراربقیه تهران موندیم.دلم واسه مامان یه ذره شده بود.جای خالیش روباهمه وجودمون حس میکردیم.خیلی دلم میخواست بدونم حالش چطوره.اون عوضی هنوزم میزنتش؟به خودم قول دادم که هرطورشده مامان روازدستش نجات بدم وقات ل بابا روپیداکنم.هرشب من وآیسان رویکی دعوت میکردخونش وماهم ازفرصت استفاده میکردیم ودرموردباباکلی سوال ازشون میپرسیدیم.بابچه هازیادمیرفتیم بیرون ومن این بیرون رفتنای دسته جمعیمون روخیلی دوست داشتم چون میتونستم اینجوری دریا روهم ببینم.گاهی وقتاحس میکنم اونم یه حسایی نسبت به من داره نمیدونین اونوقت چقد خرکیف میشم.بارهاسعی کردم بهش درمورداحساسم بگم ولی نشد....نمیتونم...هروقت میخوام بهش بگم زبونم قفل میشه.
آیسان:ساواش وساراهم اومدن.
ساواش:سلام برهمه خبردارم توپ
فرناز:چخبری؟
ساواش:هفته دیگه برج میلادکنسرت داریم.
_دروغ میگی
ساواش:دروغم چیه؟
سامی:بگوجون سامی
ساواش:جون سامی
اردلان:ساواش وای به حالت اگه سرکارمون گذاشته باشی
سارا:راس میگه بچه ها...
ساواش:بیاحالاباورکردین؟
ازجام بلندشدم ورفتم طرف ساواش وبغلش کردم.
_نوکرتم داداش...
ساواش خندیدوگفت:خیلی خب بابا.
هممون خیلی خوشحال بودیم.این برای مابهترین خبربود.پله های موفقیت روپشت سرهم طی میکردیم.اول ازفروش میلیونی آلبوم حالاهم کنسرت.درموردکنسر ت باهم حر ف میزدیم که آیسان گفت:بایدبه فکرلباسم باشین شمایه گروهین بایدلباساتون باهم ست باشه.
فرناز:حق باآیسانه
_خب میریم لباس یه دست میگیریم.
متینا:اونجورلباس نه خیلی ازخواننده هاعلاوه برصدای خاص یه تیپ خاصم دارن شماهام بایدیه استایل خا ص داشته باشین
ساواش:خب میگین چیکارکنیم؟
دریا:من میتونم کمکتون کنم.هرچی نباشه کارمن طراحی لباسه دیگه
دانیال:یک لباسایی طراحی میکنه که بیاوببین
عسل:راس میگه لباسای دانیال روبیاین ببینین
دریا:ای باباخجالتم ندین
ساواش:پس دریااگه زحمت نیس این کارباتو
دریا:نه باباچه زحمتی؟خبرشومیدم بهتون
توی دلم خوشحال بودم ازاینکه قراربوددریابرام لباس بدوزه.لبخنداومدروی لبام اینجوری بیشترازقبل میتونستم ببینمش.حداقل یه بهونه ای پیداکرده بودم.
*********
درزدم وباصدای بفرماییدی که شنیدم واردشدم
آرمین بااون لباس مخصوصش پشت میزنشسته بودویه پرونده هم جلوش بازبود.عجب جذبه ای داشت.
_اخمات توحلقم پسرعمه
باشنیدن صدام سرشواوردبالا.معلوم بودکه ازدیدنم تعجب کرده.ازپشت میزش بلندشدواومد سمتم.
آرمین:به به پسردایی ازاین ورا؟
باهم دست دادیم واحوال پرسی کردیم.روبروی هم روی مبل نشستیم.
آرمین:چخبرآیهان؟
_سلامتی توچخبر؟عمه ایناخوبن؟
آرمین:خوبن همه بااومدن شماهابهترم شدن.
چی میخوری بگم بیارن؟
_نه مرسی چیزی لازم نیس اومدم اینجادرمورد یه موضوع باهات حرف بزنم
آرمین:چه موضوعی؟
_درباره ی بابا...
آرمین:دایی امیر؟
_آره....میخوام قاتلش پیداشه....میدونم سالها پیش اون پرونده بسته شده ولی میخوام دوباره بازشه.میخوام بدونم این بلاچطوری وتوسط کی سربابام وداداشم اومده؟اومدم اینجاتاازتوکمک بگیرم
آرمین:آیهان من این پرونده روبازکردم خیلی سخت بودولی تونستم ماوفقم روراضی کنم هرکاری بتونم انجام میدم تاقاتل دایی وساواش پیدانشه این پرونده بسته نمیشه
_واقعاممنونم ازت آرمین
آرمین:تااونجایی که من این پرونده رومطالعه کردم واینکه این همه سال قاتل اصلی پیدانشده معلومه که طرفمون حسابی باهوش وقویه.
_تااونجایی که من ازبقیه شنیدم باباهیچ دشمنی نداشته
آرمین ازجاش بلندشدورفت طرف میزش وپرونده ای روبرداشت وروبه من گفت:ولی من به یه نفرمشکوکم.
_به کی؟
آرمین:شهاب....شهاب کامروا
_شهاب؟اون چرا؟
آرمین:ماجرای شهاب ومامانت روشنیدی؟
_نه
آرمین:شهاب وزن دایی خیلی سال پیش عاشق هم بودن طی یه اتفاقاتی پدرشهاب ورشکست میشه واوناهم مجبورمیشن ازایران برن اونجاواردیه باندخلافکارمیشن.تواین مدتی که شهاب ایران نبودزن دایی سرطان میگیره ومجبورمیشن واسه درمان برن ترکیه که توی همون بیما
با یه قلبه
تیکه پاره
این اولین باره
دلم داره
میگه آره
دوسِت داره
گرفتاره
بگو آره
یه بیچاره
دوسِت داره
با یه قلبه
تیکه پاره
احساسی که به تو دارم
یه حس عاشقانست
این حس دوست داشتن ِ تو
.همیشه صادقانست
احساسی که به تو دارم
خیلی واسم عجیبه
چه نازنینی من دارم
ببین چقدر نجیبه
این اولین باره
دلم داره
میگه آره
دوسِت داره
گرفتاره
بگو آره
یه بیچاره
دوسِت داره
با یه قلبه
تیکه پاره
این اولین باره
دلم داره
میگه آره
دوست داره
گرفتاره
بگو آره
یه بیچاره
دوست داره
با یه قلبه
تیکه پاره
*********
دورهم توی پاتو ق نشسته بودیم وسربه سرهم میزاشتیم.بعدازاون دورهمی دیگه نرفتیم بابلسروبه اصراربقیه تهران موندیم.دلم واسه مامان یه ذره شده بود.جای خالیش روباهمه وجودمون حس میکردیم.خیلی دلم میخواست بدونم حالش چطوره.اون عوضی هنوزم میزنتش؟به خودم قول دادم که هرطورشده مامان روازدستش نجات بدم وقات ل بابا روپیداکنم.هرشب من وآیسان رویکی دعوت میکردخونش وماهم ازفرصت استفاده میکردیم ودرموردباباکلی سوال ازشون میپرسیدیم.بابچه هازیادمیرفتیم بیرون ومن این بیرون رفتنای دسته جمعیمون روخیلی دوست داشتم چون میتونستم اینجوری دریا روهم ببینم.گاهی وقتاحس میکنم اونم یه حسایی نسبت به من داره نمیدونین اونوقت چقد خرکیف میشم.بارهاسعی کردم بهش درمورداحساسم بگم ولی نشد....نمیتونم...هروقت میخوام بهش بگم زبونم قفل میشه.
آیسان:ساواش وساراهم اومدن.
ساواش:سلام برهمه خبردارم توپ
فرناز:چخبری؟
ساواش:هفته دیگه برج میلادکنسرت داریم.
_دروغ میگی
ساواش:دروغم چیه؟
سامی:بگوجون سامی
ساواش:جون سامی
اردلان:ساواش وای به حالت اگه سرکارمون گذاشته باشی
سارا:راس میگه بچه ها...
ساواش:بیاحالاباورکردین؟
ازجام بلندشدم ورفتم طرف ساواش وبغلش کردم.
_نوکرتم داداش...
ساواش خندیدوگفت:خیلی خب بابا.
هممون خیلی خوشحال بودیم.این برای مابهترین خبربود.پله های موفقیت روپشت سرهم طی میکردیم.اول ازفروش میلیونی آلبوم حالاهم کنسرت.درموردکنسر ت باهم حر ف میزدیم که آیسان گفت:بایدبه فکرلباسم باشین شمایه گروهین بایدلباساتون باهم ست باشه.
فرناز:حق باآیسانه
_خب میریم لباس یه دست میگیریم.
متینا:اونجورلباس نه خیلی ازخواننده هاعلاوه برصدای خاص یه تیپ خاصم دارن شماهام بایدیه استایل خا ص داشته باشین
ساواش:خب میگین چیکارکنیم؟
دریا:من میتونم کمکتون کنم.هرچی نباشه کارمن طراحی لباسه دیگه
دانیال:یک لباسایی طراحی میکنه که بیاوببین
عسل:راس میگه لباسای دانیال روبیاین ببینین
دریا:ای باباخجالتم ندین
ساواش:پس دریااگه زحمت نیس این کارباتو
دریا:نه باباچه زحمتی؟خبرشومیدم بهتون
توی دلم خوشحال بودم ازاینکه قراربوددریابرام لباس بدوزه.لبخنداومدروی لبام اینجوری بیشترازقبل میتونستم ببینمش.حداقل یه بهونه ای پیداکرده بودم.
*********
درزدم وباصدای بفرماییدی که شنیدم واردشدم
آرمین بااون لباس مخصوصش پشت میزنشسته بودویه پرونده هم جلوش بازبود.عجب جذبه ای داشت.
_اخمات توحلقم پسرعمه
باشنیدن صدام سرشواوردبالا.معلوم بودکه ازدیدنم تعجب کرده.ازپشت میزش بلندشدواومد سمتم.
آرمین:به به پسردایی ازاین ورا؟
باهم دست دادیم واحوال پرسی کردیم.روبروی هم روی مبل نشستیم.
آرمین:چخبرآیهان؟
_سلامتی توچخبر؟عمه ایناخوبن؟
آرمین:خوبن همه بااومدن شماهابهترم شدن.
چی میخوری بگم بیارن؟
_نه مرسی چیزی لازم نیس اومدم اینجادرمورد یه موضوع باهات حرف بزنم
آرمین:چه موضوعی؟
_درباره ی بابا...
آرمین:دایی امیر؟
_آره....میخوام قاتلش پیداشه....میدونم سالها پیش اون پرونده بسته شده ولی میخوام دوباره بازشه.میخوام بدونم این بلاچطوری وتوسط کی سربابام وداداشم اومده؟اومدم اینجاتاازتوکمک بگیرم
آرمین:آیهان من این پرونده روبازکردم خیلی سخت بودولی تونستم ماوفقم روراضی کنم هرکاری بتونم انجام میدم تاقاتل دایی وساواش پیدانشه این پرونده بسته نمیشه
_واقعاممنونم ازت آرمین
آرمین:تااونجایی که من این پرونده رومطالعه کردم واینکه این همه سال قاتل اصلی پیدانشده معلومه که طرفمون حسابی باهوش وقویه.
_تااونجایی که من ازبقیه شنیدم باباهیچ دشمنی نداشته
آرمین ازجاش بلندشدورفت طرف میزش وپرونده ای روبرداشت وروبه من گفت:ولی من به یه نفرمشکوکم.
_به کی؟
آرمین:شهاب....شهاب کامروا
_شهاب؟اون چرا؟
آرمین:ماجرای شهاب ومامانت روشنیدی؟
_نه
آرمین:شهاب وزن دایی خیلی سال پیش عاشق هم بودن طی یه اتفاقاتی پدرشهاب ورشکست میشه واوناهم مجبورمیشن ازایران برن اونجاواردیه باندخلافکارمیشن.تواین مدتی که شهاب ایران نبودزن دایی سرطان میگیره ومجبورمیشن واسه درمان برن ترکیه که توی همون بیما
۱۸۶.۷k
۱۶ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.