روزهاست قلبم ناآرام است...
روزهاست قلبم ناآرام است...
تنگ میشوند رگهای شریانی بدنم...
روزهاست فکر میکردم چه خوشبختم...
نمی دانستم همه توهم و سراب است...
روزهاست جانم و نفسم بند است...
بندبازی بکن روی بند دلم...
سیرک برپاست این شبها در سرم...
تو بندبازی که نقش عاشق پیشه ها است...
و من یک دلقک گریان برای خنداندن است...
دیشب آخرین برنامه ات بود روی بند دلم...
پریدی و پایین آمدی و دیگر بندبازی نیست...
سیرک دیشب چادرش را جمع کرد...
بندباز وسایلش را جمع میکرد...
من نگاه میکردم به رفتنی که رفتنیست...
چه کنم نامت رهگذر جاده ی تنهاییست...
دلقک بی بند باز چه امیدیست؟...
من هم بعد تو میروم تا بفهمم که تنهایی چیست؟!...
₩بیدار₩
تنگ میشوند رگهای شریانی بدنم...
روزهاست فکر میکردم چه خوشبختم...
نمی دانستم همه توهم و سراب است...
روزهاست جانم و نفسم بند است...
بندبازی بکن روی بند دلم...
سیرک برپاست این شبها در سرم...
تو بندبازی که نقش عاشق پیشه ها است...
و من یک دلقک گریان برای خنداندن است...
دیشب آخرین برنامه ات بود روی بند دلم...
پریدی و پایین آمدی و دیگر بندبازی نیست...
سیرک دیشب چادرش را جمع کرد...
بندباز وسایلش را جمع میکرد...
من نگاه میکردم به رفتنی که رفتنیست...
چه کنم نامت رهگذر جاده ی تنهاییست...
دلقک بی بند باز چه امیدیست؟...
من هم بعد تو میروم تا بفهمم که تنهایی چیست؟!...
₩بیدار₩
۴۱۵
۱۶ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.