دختری هستم از دیاری دور ولی نزدیک...
دختری هستم از دیاری دور ولی نزدیک...
نان و آبم رو به راه...
زندگی میگذرانم...
بد یا خوب، نمیدانم...
شهر من ، شهر رنگارنیست...
کودکانش شادند...
زن و مرد همگی از خاک اند...
دختری هستم من ،که نگاهش دریاست...
دل کوچکی دارم من...
دنیای من ، چه زیباست...
سهراب سالهاست در خواب است...
سجاده مادرم همیشه روبه خداست...
در دیار من، گاه هوا طوفانیست...
زن و مرد از یاد میبرند...
مهربانی ها را...
خاطرات شیرینشان در روزگاران...
دختری هستم من که بدانم عشق چیست...
در دیار من عاشق و معشوق واقعی کیست...
پشت آن کوه ها...
پشت آن دریاها...
گرگ فراوان است و من میدانم...
گرگ ها از برای چه گوسفند میدرند...
مادرم میگوید عاشق شدن زیباست...
به آن شرط که ...
عاشقت پای آبرو ایستاد...
دوره دوره ی خائن هاست...
گرگ در لباس میش پیداست؟...
سهراب اگر امروز بود...
دیگر نمی نوشت میان گلبرگ ها...
اثری از خدا پیداست...
این روزها همه میدانیم او هست...
ولی بیاد او صف نمازهایمان کوتاه ست...
₩بیدار₩
نان و آبم رو به راه...
زندگی میگذرانم...
بد یا خوب، نمیدانم...
شهر من ، شهر رنگارنیست...
کودکانش شادند...
زن و مرد همگی از خاک اند...
دختری هستم من ،که نگاهش دریاست...
دل کوچکی دارم من...
دنیای من ، چه زیباست...
سهراب سالهاست در خواب است...
سجاده مادرم همیشه روبه خداست...
در دیار من، گاه هوا طوفانیست...
زن و مرد از یاد میبرند...
مهربانی ها را...
خاطرات شیرینشان در روزگاران...
دختری هستم من که بدانم عشق چیست...
در دیار من عاشق و معشوق واقعی کیست...
پشت آن کوه ها...
پشت آن دریاها...
گرگ فراوان است و من میدانم...
گرگ ها از برای چه گوسفند میدرند...
مادرم میگوید عاشق شدن زیباست...
به آن شرط که ...
عاشقت پای آبرو ایستاد...
دوره دوره ی خائن هاست...
گرگ در لباس میش پیداست؟...
سهراب اگر امروز بود...
دیگر نمی نوشت میان گلبرگ ها...
اثری از خدا پیداست...
این روزها همه میدانیم او هست...
ولی بیاد او صف نمازهایمان کوتاه ست...
₩بیدار₩
۹۵۲
۱۷ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.