داستان واقعی
داستان واقعی
چند سالی بود در یک بیمارستان بزرگ در آمریکا اتفاقی رخ میداد
روز یکشنبه در ساعت 11صبح بیمار یک تخت خاص میمرد
دکتران و پروفسور ها در کنار هم جمع شدند تا در این باره بحث کنند.بعد از ساعت ها صحبت بالاخره فکر خوبی به سرشان زد.آنان تصمیم گرفتند که چند دقیقه قبل از ساعت 11 در محل وقوع حادثه منتظر بمانند.
ساعت10.55دقیقه
همه حضور داشتند. بعضی ها صلیب در دست داشتند و دعا میکردند .بعضی ها چشمانشان را گرفته بودند و میترسیدند
ساعت11
همه بغض کرده بودند ناگهان (پوک جانسون)نظافت چی اتاق وارد شد
برق اکسیژن را کشید و برق جارو برقی خود را به پریز زد و شروع به تمیز کاری کرد.
چند سالی بود در یک بیمارستان بزرگ در آمریکا اتفاقی رخ میداد
روز یکشنبه در ساعت 11صبح بیمار یک تخت خاص میمرد
دکتران و پروفسور ها در کنار هم جمع شدند تا در این باره بحث کنند.بعد از ساعت ها صحبت بالاخره فکر خوبی به سرشان زد.آنان تصمیم گرفتند که چند دقیقه قبل از ساعت 11 در محل وقوع حادثه منتظر بمانند.
ساعت10.55دقیقه
همه حضور داشتند. بعضی ها صلیب در دست داشتند و دعا میکردند .بعضی ها چشمانشان را گرفته بودند و میترسیدند
ساعت11
همه بغض کرده بودند ناگهان (پوک جانسون)نظافت چی اتاق وارد شد
برق اکسیژن را کشید و برق جارو برقی خود را به پریز زد و شروع به تمیز کاری کرد.
۵۰۵
۰۲ دی ۱۳۹۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.