واییی خیلی مزخرفه
واییی خیلی مزخرفه
عروسی پسر خالم بود همه جمع شده بودیم خونه خالم
پسر خالم و همسرش خواستن برن یه چیزایی بخرن
منم رابطم با پسر خالم خیلی خوب بود
از وقتی که زنش هم اومده بود تو فامیل فقط باهاش شوخی میکردم
رابطم با اونم خوب بود
به من گفتن تو هم بیا منم گفتم باشه
وقتی که از خونه رفتیم بیرون تا برگشت به خونه این دوتا باهم حرف میزدن و میخندیدن منم مثل اسکولا افتاده بودم دنبالشون
یعنی اون موقع قشنگ حس بی مصرف بودن بهم دست داد.
عروسی پسر خالم بود همه جمع شده بودیم خونه خالم
پسر خالم و همسرش خواستن برن یه چیزایی بخرن
منم رابطم با پسر خالم خیلی خوب بود
از وقتی که زنش هم اومده بود تو فامیل فقط باهاش شوخی میکردم
رابطم با اونم خوب بود
به من گفتن تو هم بیا منم گفتم باشه
وقتی که از خونه رفتیم بیرون تا برگشت به خونه این دوتا باهم حرف میزدن و میخندیدن منم مثل اسکولا افتاده بودم دنبالشون
یعنی اون موقع قشنگ حس بی مصرف بودن بهم دست داد.
۷.۰k
۰۷ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.