من از عقرب نمی ترسم ، ولی از نیش می ترسم !
من از عقرب نمی ترسم ، ولی از نیش می ترسم !
از آن گرگی که می پوشد لباس میش می ترسم !
از آن جشنی که اعضای تنم دارند ، خوشحالم !
ولی از اختلاف مغز و دل با ریش می ترسم !
هراسم ، جنگ بین شعله و کبریت و هیزم نیست !
من از سوزاندن اندیشه در آتیش می ترسم !
تنم آزاد ، اما اعتقادم سست بنیاد است ...
من از شلاق افکار تهی بر خویش می ترسم !
کلام آخر این شعر یک جمله و دیگر هیچ...
که هم از نیش و میش و ریش و هم از خویش میترسم...
سیمین بهبهانی
از آن گرگی که می پوشد لباس میش می ترسم !
از آن جشنی که اعضای تنم دارند ، خوشحالم !
ولی از اختلاف مغز و دل با ریش می ترسم !
هراسم ، جنگ بین شعله و کبریت و هیزم نیست !
من از سوزاندن اندیشه در آتیش می ترسم !
تنم آزاد ، اما اعتقادم سست بنیاد است ...
من از شلاق افکار تهی بر خویش می ترسم !
کلام آخر این شعر یک جمله و دیگر هیچ...
که هم از نیش و میش و ریش و هم از خویش میترسم...
سیمین بهبهانی
۱.۶k
۱۰ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.