کفش کودکی را دریا برد. کودک روی ساحل نوشت: دریای دزد ...
کفش کودکی را دریا برد. کودک روی ساحل نوشت: دریای دزد ... آن طرف تر مردی که صید خوبی داشت روی ماسه ها نوشت: دریای سخاوتمند... جوانی غرق شد مادرش نوشت: دریای قاتل ... پیرمردی مرواریدی صید کرد، نوشت: دریای بخشنده... موجی نوشته ها را شست. دریا آرام گفت: به قضاوت دیگران اعتنا نکن اگرمیخواهی دریا باشی!
۵.۴k
۱۴ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.