یک شب بارانی اطلاع دادند که سیل آمده است. ما آقا مهدی را
یک شب بارانی اطلاع دادند که سیل آمده است. ما آقا مهدی را که در آن زمان شهردار ارومیه بود خبر کردیم، افراد داوطلب به یاری آسیب دیدگان رفتند و آقا مهدی هم به سمت منطقه حرکت کرد. همه در حال کمک بودند، با خراب شدن دیوار، سقف خانه ها فرو میریخت. در کنار یک خانه پیرزنی فریاد میزد و مردم برای بیرون آوردن اثاثیه منزلش تلاش میکردند. در میان یاری دهندگان چشم پیرزن به آقا مهدی که سخت کار میکرد افتاد. به او نزدیک شد و گفت:خدا عوضت بدهد مادر! انشاءا... خیر ببینی! نمیدانم این شهردار کجاست. ای کاش یک ذره از غیرت و شرف شما در وجود او بود. آقا مهدی لبخند ملیحی زد و گفت:"بله مادر، ای کاش بود!"
راوی:اکبر پورجمشید
http://dakall.persianblog.ir
راوی:اکبر پورجمشید
http://dakall.persianblog.ir
۸۳۴
۱۶ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.