***رمان در تعقیب شیطان***
***رمان در تعقیب شیطان***
پارت۱۸
با این حرفش همه ی بچه ها زدن زیر خنده بابا هم می خندید. بعد از توضیحات اضافه ای که من قبلا همش رو از ساسان شنیده بودم ضیافت به پایان رسید و همه آزاد شدیم تا به گشت و گذار توی مدرسه بپردازیم من باساسان به جاهای مختلف می رفتیم تا با همه ی قسمت های قلعه آشنا بشم.
قلعه خیلی بزرگ تر از چیزی بود که فکرش رو می کردم چندین حیاط و محوطه ی بزرگ داشت که هرکدوم تقریبا اندازه ی یه شهر بزرگ و وسیع بود. زمین های ورزشی زمین های تمرین جادو زمین هایی که پر بود از درخت و تقریبا مثل پارک جنگلی بود ترسناک تر از همه جنگلی بود که از دور خیلی سیاه به نظر می رسید. نمی دونستم اونجا کجاست.
- اومم ساسان؟
- بله؟
- اون جنگل چیه؟
- کدوم جنگل رو میگی؟
- همونی که خیلی سیاه به نظر می رسه؟
- لبخندی زد و گفت: اون جنگل انبوهه در واقع محل تمرین جادوگرای پنج ستاره به بالاست برای ماها خیلی خطرناکه که واردش بشیم. تو هم بهتره که حس کنجکاویت گل نکنه چون خیلی خطرناکه حتی ممکنه که نابود بشی و یا اینکه روحت توسط طلسم های خیلی قوی توی جنگل حبس بشه.
از حرفاش ترس به قلبم نفوذ کرده بود. با کمی من و من گفتم: عمرا اگه پام هم به نزدیکی اون جنگل باز شه. ساسان خندید و گفت: خوبه هرگز نباید نزدیک اونجا بشی.
- راستی تو می دونی من توی چه گروهی هستم؟
- نه از کجا باید بدونم؟
- خب من چطور بفهمم که عضو چه گروهی هستم؟
ساسان کمی فکر کرد و گفت: خب بهم بگو چه علامتی توی ظرف دیدی؟
- خب مگه مدیر نگفت که نباید در موردش بحرفم؟
- چرا ولی اون قانون برای صحبت کردن با بچه هاست نه با معلمت من یکی از معلمات هستم پس می تونی باهام صحبت کنی.
- هوممم باشه . من توی ظرف یه جمجمه ی سیاه و وحشتناک دیدم.
ساسان که بی تفاوت داشت به جنگل های دور دست نگاه می کرد با شنیدن حرفم یه دفعه به طرفم برگشت و گفت: مطمئنی چنین چیزی دیدی و خواب ندیدی؟
- خب معلومه که همین رو دیدم مگه اینکه دیوونه شده باشمو توهم زده باشم.
ساسان که دست راستش رو به پیشونیش زده بود و داشت آروم دو طرف سرش رو ماساژ می داد گفت: چطورممکنه به همچین گروهی رفته باشی؟ اصلا فکرشم نمی کردم که وارد اون گروه بشی.
از حرفاش سر درنمیاوردم منظورش از اون گروه چی بود؟
ساسان: اون گروه خیلی برای دخترا سخته حتی پسرا هم به زور توش دووم میارن چه برسه به تو که دختری.
- ساسان بگو کدوم گروه هستم مردم از کنجکاوی.
- واقعا می خوای بدونی؟
- خب معلومه که می خوام بدونم دیوانه که نیستم الکی ازت سوال کنم.
ساسان روش رو ازم برگردوند و به دور دست ها خیره شد و در حالی که سردی از صداش می بارید گفت: تو جزو جادو گرای سطح S گروهبندی شدی اگه یادت باشه قبلا بهت گفتم که جادوگر سطح اس چه گروهیه یادته؟
کمی فکر کردم هر چی به حرف های گذشتش بیشتر فکرمی کردم بیشترمتوجه می شدم که سطح اس چه گروهیه. یه دفعه یاد حرفی که زده بود افتادم " خوب حواست جمعه ها . اون گروه خیلی قدرتمندیه برای همین توی این دسته بندی جا نمی گیره انجمن نیمه تاریک برای اون گروه یه سطح خاصی در نظر گرفته. جادوگرای Hexer Assassin در سطح S قرار دارند. "
یعنی من یه Hexer Assassin هستم؟ باورم نمیشه!!! نمی دونستم باید شاد باشم یا ناراحت. هم شاد بودم از اینکه از جمله بهترین گروه های جادوگری بودم هم ناراحت بودم چون خطرناک ترین گروه بود و در عین حال سخت ترین آموزش ها توی این گروه بود. نمی دونستم که چه اتفاقاتی ممکنه برام بیفته.
ساسان: خودت از عواقب این گروه مطلع هستی آموزش توی این گروه خیلی سخته مخصوصا برای تو که یه دختری.
از اینکه بین دخترا و پسرا فرق میذاشت خوشم نیومد. نمی دونم اما با اینکه با حرفاش موافق بودم اما نمی خواستم کم بیارم برای همین گفتم:
- مگه دخترا چه فرقی با پسرا دارند؟
- هه چی شد؟ حالا یه چیزم بدهکار شدم؟مهم نیست خودت وقتی با آموزشاش مواجه شدی خواهی فهمید که چند زنه حلاجی. تازشم هر چی هم بگم فایده نداره چون تو به عنوان عضوی از اون گروه انتخاب شدی و راه برگشتی نداری.
- یکم از حرفاش دل خور شده بودم. اما کی به حرفای یه ابوالهول بی احساس اهمیت میده آخه.
ساسان کلاهش رو کشید روی سرش و آروم شروع کرد به حرکت.
من: کجا میری؟
با صدایی که سردی توش موج میزد گفت: میرم سراغ کارام تا ابد که نمیتونم دنبالت راه بیوفتم.
از حرفاش حرصم گرفته بود. برای همین با صدای بلند گفتم: برو به درک اصلا مگه من ازت خواستم دنبالم راه بیوفتی؟
در کمال تعجب دیدم بدون اینکه حتی نیم نگاهی بهم بندازه راهش رو گرفت و رفت. حالا من مونده بودم و یه دنیای ناشناخته.
خیلی جاها توی قلعه بود که بهش سر زدم اما هر چی می گشتم تمومی نداشت این بود که بی خیال شدم و به طرف قلعه ی اصلی به راه افتادم. در بین راه بودم که پیامی در مقابلم ظاهر شد که گفت
پارت۱۸
با این حرفش همه ی بچه ها زدن زیر خنده بابا هم می خندید. بعد از توضیحات اضافه ای که من قبلا همش رو از ساسان شنیده بودم ضیافت به پایان رسید و همه آزاد شدیم تا به گشت و گذار توی مدرسه بپردازیم من باساسان به جاهای مختلف می رفتیم تا با همه ی قسمت های قلعه آشنا بشم.
قلعه خیلی بزرگ تر از چیزی بود که فکرش رو می کردم چندین حیاط و محوطه ی بزرگ داشت که هرکدوم تقریبا اندازه ی یه شهر بزرگ و وسیع بود. زمین های ورزشی زمین های تمرین جادو زمین هایی که پر بود از درخت و تقریبا مثل پارک جنگلی بود ترسناک تر از همه جنگلی بود که از دور خیلی سیاه به نظر می رسید. نمی دونستم اونجا کجاست.
- اومم ساسان؟
- بله؟
- اون جنگل چیه؟
- کدوم جنگل رو میگی؟
- همونی که خیلی سیاه به نظر می رسه؟
- لبخندی زد و گفت: اون جنگل انبوهه در واقع محل تمرین جادوگرای پنج ستاره به بالاست برای ماها خیلی خطرناکه که واردش بشیم. تو هم بهتره که حس کنجکاویت گل نکنه چون خیلی خطرناکه حتی ممکنه که نابود بشی و یا اینکه روحت توسط طلسم های خیلی قوی توی جنگل حبس بشه.
از حرفاش ترس به قلبم نفوذ کرده بود. با کمی من و من گفتم: عمرا اگه پام هم به نزدیکی اون جنگل باز شه. ساسان خندید و گفت: خوبه هرگز نباید نزدیک اونجا بشی.
- راستی تو می دونی من توی چه گروهی هستم؟
- نه از کجا باید بدونم؟
- خب من چطور بفهمم که عضو چه گروهی هستم؟
ساسان کمی فکر کرد و گفت: خب بهم بگو چه علامتی توی ظرف دیدی؟
- خب مگه مدیر نگفت که نباید در موردش بحرفم؟
- چرا ولی اون قانون برای صحبت کردن با بچه هاست نه با معلمت من یکی از معلمات هستم پس می تونی باهام صحبت کنی.
- هوممم باشه . من توی ظرف یه جمجمه ی سیاه و وحشتناک دیدم.
ساسان که بی تفاوت داشت به جنگل های دور دست نگاه می کرد با شنیدن حرفم یه دفعه به طرفم برگشت و گفت: مطمئنی چنین چیزی دیدی و خواب ندیدی؟
- خب معلومه که همین رو دیدم مگه اینکه دیوونه شده باشمو توهم زده باشم.
ساسان که دست راستش رو به پیشونیش زده بود و داشت آروم دو طرف سرش رو ماساژ می داد گفت: چطورممکنه به همچین گروهی رفته باشی؟ اصلا فکرشم نمی کردم که وارد اون گروه بشی.
از حرفاش سر درنمیاوردم منظورش از اون گروه چی بود؟
ساسان: اون گروه خیلی برای دخترا سخته حتی پسرا هم به زور توش دووم میارن چه برسه به تو که دختری.
- ساسان بگو کدوم گروه هستم مردم از کنجکاوی.
- واقعا می خوای بدونی؟
- خب معلومه که می خوام بدونم دیوانه که نیستم الکی ازت سوال کنم.
ساسان روش رو ازم برگردوند و به دور دست ها خیره شد و در حالی که سردی از صداش می بارید گفت: تو جزو جادو گرای سطح S گروهبندی شدی اگه یادت باشه قبلا بهت گفتم که جادوگر سطح اس چه گروهیه یادته؟
کمی فکر کردم هر چی به حرف های گذشتش بیشتر فکرمی کردم بیشترمتوجه می شدم که سطح اس چه گروهیه. یه دفعه یاد حرفی که زده بود افتادم " خوب حواست جمعه ها . اون گروه خیلی قدرتمندیه برای همین توی این دسته بندی جا نمی گیره انجمن نیمه تاریک برای اون گروه یه سطح خاصی در نظر گرفته. جادوگرای Hexer Assassin در سطح S قرار دارند. "
یعنی من یه Hexer Assassin هستم؟ باورم نمیشه!!! نمی دونستم باید شاد باشم یا ناراحت. هم شاد بودم از اینکه از جمله بهترین گروه های جادوگری بودم هم ناراحت بودم چون خطرناک ترین گروه بود و در عین حال سخت ترین آموزش ها توی این گروه بود. نمی دونستم که چه اتفاقاتی ممکنه برام بیفته.
ساسان: خودت از عواقب این گروه مطلع هستی آموزش توی این گروه خیلی سخته مخصوصا برای تو که یه دختری.
از اینکه بین دخترا و پسرا فرق میذاشت خوشم نیومد. نمی دونم اما با اینکه با حرفاش موافق بودم اما نمی خواستم کم بیارم برای همین گفتم:
- مگه دخترا چه فرقی با پسرا دارند؟
- هه چی شد؟ حالا یه چیزم بدهکار شدم؟مهم نیست خودت وقتی با آموزشاش مواجه شدی خواهی فهمید که چند زنه حلاجی. تازشم هر چی هم بگم فایده نداره چون تو به عنوان عضوی از اون گروه انتخاب شدی و راه برگشتی نداری.
- یکم از حرفاش دل خور شده بودم. اما کی به حرفای یه ابوالهول بی احساس اهمیت میده آخه.
ساسان کلاهش رو کشید روی سرش و آروم شروع کرد به حرکت.
من: کجا میری؟
با صدایی که سردی توش موج میزد گفت: میرم سراغ کارام تا ابد که نمیتونم دنبالت راه بیوفتم.
از حرفاش حرصم گرفته بود. برای همین با صدای بلند گفتم: برو به درک اصلا مگه من ازت خواستم دنبالم راه بیوفتی؟
در کمال تعجب دیدم بدون اینکه حتی نیم نگاهی بهم بندازه راهش رو گرفت و رفت. حالا من مونده بودم و یه دنیای ناشناخته.
خیلی جاها توی قلعه بود که بهش سر زدم اما هر چی می گشتم تمومی نداشت این بود که بی خیال شدم و به طرف قلعه ی اصلی به راه افتادم. در بین راه بودم که پیامی در مقابلم ظاهر شد که گفت
۱۲۱.۳k
۱۶ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.