در شب بی صدا
در شب بی صدا
مثه یه کوه بلند
مثه یه خواب کوتاه
یه مرد بود یه مرد
با دستای فقیر
با چشمای محروم
با پاهای خسته
یه مرد بود یه مرد
شب با تابوت سیاه
نشست تویه چشماش
خاموش شد ستاره
افتاد روی خاک
سایه شم نمی موند هرگز پشت سرش
غمگین بودو خسته
تنهای تنها
با لبهای تشنه به عکس یه چشمه
نرسید تا
ببینه قطره قطره
قطره آب
در شب بی تپش
این طرف اون طرف
میفتاد تا بشنوه
صدا صدا
صدای پا
مثه یه کوه بلند
مثه یه خواب کوتاه
یه مرد بود یه مرد
با دستای فقیر
با چشمای محروم
با پاهای خسته
یه مرد بود یه مرد
شب با تابوت سیاه
نشست تویه چشماش
خاموش شد ستاره
افتاد روی خاک
سایه شم نمی موند هرگز پشت سرش
غمگین بودو خسته
تنهای تنها
با لبهای تشنه به عکس یه چشمه
نرسید تا
ببینه قطره قطره
قطره آب
در شب بی تپش
این طرف اون طرف
میفتاد تا بشنوه
صدا صدا
صدای پا
۲.۵k
۱۷ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.