***رمان در تعقیب شیطان***
***رمان در تعقیب شیطان***
پارت ۲۱
خاطراتی که تلختر از زهر بود تازه دلیل این سردی و غمگینی رو می فهمیدم. اون داغون شده بود. اون همه چیزش رو در راه یادگیری جادو فدا کرده بود. حتی احساساتش رو.
ساسان: همه چیز رو دیدی. حالا منظورم رو فهمیدی؟ حالا با وجود همه این چیز ها بازم حاضری جادو گر بشی؟ اگه جادوگر بشی باید آماده ی فدا کردن هرچیزی باشی. حالا حاضری جادو گر بشی؟ اگه حاضر باشی من با جادو مجرای ویگورت رو باز می کنم. فقط بهم بگو حاضری یا نه.
تصمیم سختی بود. اما من هم پدر و هم مادرم جادوگرهای بزرگی بودند.من کسی رو نداشتم تا از دست بدم پدر و مادرم که می تونستند از خودشون دفاع کنند فک و فامیل نزیکی هم نداشتم یه دوست داشتم که اونم همینجا داره آموزش میبینه نامزدم که ندارم من باید جادو گر بشم تا بتونم پدر و مادرم رو سربلند کنم باید جادوگر بشم تا انتقام ساسان رو ازشون بگیرم. من باید جادوگر می شدم.
- آره حاضرم. من خودمو برای همه چیز آماده کردم.
خوبه. حالا روی زمین بشین تا من کارم رو شروع کنم.
وسط زمین تمرین نشستم ساسان هم دو زانو نشست و کمی تمرکز کر و زیر لب آروم طوری که چیزی از حرفاش نمی فهمیدم می خوند و زمزمه می کرد. احساس می کردم هر لحظه چیزی بهم نزدیک تر میشه. یه چیز نامرئی که باچشم نمیشد مشاهدش کرد. به فاصله ی یه چشم به هم زدن دیدم که در مرکز یه مثلث بزرگ نشستم. این مثلث دیگه از کجا پیداش شده بود؟ یعنی از آثار جادوی ساسان بود؟احساس وحشت داشت کم کم به وجودم رخنه می کرد.
ساسان: نترس چیز خاصی نیست فقط آروم باش. بعد از چند دقیقه مثلث شروع به حرکت کرد ماهیت مثلث چیزی شبیه به دود و سایه بود که روی زمین می خزید و دورم می چرخید. ساسان از جاش بلند شد و انگشت اشارش رو به کف دستش چسبوند و گفت استفاده از جادوی حرکتی فعال. با این حرف کف دستش شروع به رخشیدن کرد و ساسان بلافاصله کف دستی که درخشان شده بود رو محکم به زمین کوبید با این کارش مثلث دورم شعله ور شد و همچنان به دورم می چرخید. ساسان ایستاد و با دستاش حرکات خاصی انجام می داد یه کارهایی شبیه به رقصیدن اما حرکاتش نظم عجیبی داشت. از حرکاتش حس می کردم که نوعی انرژی خاص و عجیبی داره منتشر میشه ساسان پاهاش رو به نظم خاصی حرکت می داد و هرزگاهی یه قدم برمی داشت و آروم آروم به دور مثلثی که حالا توی یک دایره محصور شده بود می چرخید دستاش رو به شکل های مختلفی بالای سرش حرکت می داد یه بار آرنجش رو خم می کرد و مچش رو با انگشت اشارش به طرف دیگه خم می کرد یه بار مچ دستش رو می چرخوند وگردنش رو خشک می کرد خلاصه حرکاتی که توصیفش از قوه ی درک و ادراکم خارج بود. اصلا حرکاتی بود که نمی شد توصیفش کرد هر لحظه که می گذشت حرکاتش سریع ترمی شد با هر حرکت آتش مثلث شعله ورتر می شد و شکل های مختلفی روی زمین ایجاد می کرد. با آخرین حرکتش آتش منو محاصره کرد وساسان کف دو دستش رو به زمین کوبید با این کارش آتش بهم حمله کرد و همه ی وجودم رو در بر گرفت برعکس تموم آتش ها این اتش داغ نبود بلکه خیلی هم خنک بود. آتش تموم وجودم رو فرا گرفته بود احساس می کردم که داره به درون بدنم نفوذ می کنه. بعد از چند دقیقه با حرکت دست ساسان آتش خاموش شد و مثلث ناپید شد. ساسان: تموم شد حالا دیگه مجرای ویگور باز شده. می تونی هرجادویی که می خوای اجرا کنی. فقط چون تازه مجرا باز شده سعی کن زیاد جادو اجرا نکنی.و در ضمن سعی کن تو کلاس های تمرینی جادو بکنی تا اگه خطایی کردی اساتید بتونند کمکت کنند تا به خودت آسیب نزنی.
- ممنونم ساسان خیلی زحمت کشیدی.
- خواهش می کنم وظیفه بود.
- فقط میشه بگی از چه نوع جاویی استفاده کردی؟
- من از جادوی حرکتی استفاده کردم جادویی که با حرکات بدن به وجود میاد و خیلی سخته اجراش با این جادو جنی رو احضار کردم و اون رو به درون بدنت فرستادم تا مجرا رو برات باز کنه. اون اتش که میدیدی همون جن بود.
- هومم. در هر صورت ازت ممنونم.
ساسان شنلش رو که روی زمین افتاده بود برداشت و روی شونش انداخت و دستاش رو توی جیبش کرد و روش رو ازم برگردوند و در همین حال گفت: خواهش می کنم. و رفت.
تازه فهمیده بودم که درونش پر از آشوبه. اون خودش رو مقصر می دونست حقم داشت اگه برای به دست آوردن پول به جادو رو نمی آورد الان عشق و خانوادش زنده بودند. حق داشت که اینقدر سرد و بی علاقه باشه. اون با استفاده از جادوی تاریک قلبش رو سرد کرده بود تا درد از دست دادن عشقش رو از بین ببره. به نظرم اون یه مرد واقعی بود. چون همه ی کارایی که کرده بود برای این بود که پیش عشقش شرمنده نشه اما چیزی که نصیبش شد فقط و فقط تنهایی بود.
بی تفاوت به حرف های بعضی از بچه ها که دیده بودند که ساسان یه جادوی عجیب روم اجرا کرده به طرف اتاقم راه افتادم.وقتی به اتاق رسیدم خودم رو روی تخت انداخت
پارت ۲۱
خاطراتی که تلختر از زهر بود تازه دلیل این سردی و غمگینی رو می فهمیدم. اون داغون شده بود. اون همه چیزش رو در راه یادگیری جادو فدا کرده بود. حتی احساساتش رو.
ساسان: همه چیز رو دیدی. حالا منظورم رو فهمیدی؟ حالا با وجود همه این چیز ها بازم حاضری جادو گر بشی؟ اگه جادوگر بشی باید آماده ی فدا کردن هرچیزی باشی. حالا حاضری جادو گر بشی؟ اگه حاضر باشی من با جادو مجرای ویگورت رو باز می کنم. فقط بهم بگو حاضری یا نه.
تصمیم سختی بود. اما من هم پدر و هم مادرم جادوگرهای بزرگی بودند.من کسی رو نداشتم تا از دست بدم پدر و مادرم که می تونستند از خودشون دفاع کنند فک و فامیل نزیکی هم نداشتم یه دوست داشتم که اونم همینجا داره آموزش میبینه نامزدم که ندارم من باید جادو گر بشم تا بتونم پدر و مادرم رو سربلند کنم باید جادوگر بشم تا انتقام ساسان رو ازشون بگیرم. من باید جادوگر می شدم.
- آره حاضرم. من خودمو برای همه چیز آماده کردم.
خوبه. حالا روی زمین بشین تا من کارم رو شروع کنم.
وسط زمین تمرین نشستم ساسان هم دو زانو نشست و کمی تمرکز کر و زیر لب آروم طوری که چیزی از حرفاش نمی فهمیدم می خوند و زمزمه می کرد. احساس می کردم هر لحظه چیزی بهم نزدیک تر میشه. یه چیز نامرئی که باچشم نمیشد مشاهدش کرد. به فاصله ی یه چشم به هم زدن دیدم که در مرکز یه مثلث بزرگ نشستم. این مثلث دیگه از کجا پیداش شده بود؟ یعنی از آثار جادوی ساسان بود؟احساس وحشت داشت کم کم به وجودم رخنه می کرد.
ساسان: نترس چیز خاصی نیست فقط آروم باش. بعد از چند دقیقه مثلث شروع به حرکت کرد ماهیت مثلث چیزی شبیه به دود و سایه بود که روی زمین می خزید و دورم می چرخید. ساسان از جاش بلند شد و انگشت اشارش رو به کف دستش چسبوند و گفت استفاده از جادوی حرکتی فعال. با این حرف کف دستش شروع به رخشیدن کرد و ساسان بلافاصله کف دستی که درخشان شده بود رو محکم به زمین کوبید با این کارش مثلث دورم شعله ور شد و همچنان به دورم می چرخید. ساسان ایستاد و با دستاش حرکات خاصی انجام می داد یه کارهایی شبیه به رقصیدن اما حرکاتش نظم عجیبی داشت. از حرکاتش حس می کردم که نوعی انرژی خاص و عجیبی داره منتشر میشه ساسان پاهاش رو به نظم خاصی حرکت می داد و هرزگاهی یه قدم برمی داشت و آروم آروم به دور مثلثی که حالا توی یک دایره محصور شده بود می چرخید دستاش رو به شکل های مختلفی بالای سرش حرکت می داد یه بار آرنجش رو خم می کرد و مچش رو با انگشت اشارش به طرف دیگه خم می کرد یه بار مچ دستش رو می چرخوند وگردنش رو خشک می کرد خلاصه حرکاتی که توصیفش از قوه ی درک و ادراکم خارج بود. اصلا حرکاتی بود که نمی شد توصیفش کرد هر لحظه که می گذشت حرکاتش سریع ترمی شد با هر حرکت آتش مثلث شعله ورتر می شد و شکل های مختلفی روی زمین ایجاد می کرد. با آخرین حرکتش آتش منو محاصره کرد وساسان کف دو دستش رو به زمین کوبید با این کارش آتش بهم حمله کرد و همه ی وجودم رو در بر گرفت برعکس تموم آتش ها این اتش داغ نبود بلکه خیلی هم خنک بود. آتش تموم وجودم رو فرا گرفته بود احساس می کردم که داره به درون بدنم نفوذ می کنه. بعد از چند دقیقه با حرکت دست ساسان آتش خاموش شد و مثلث ناپید شد. ساسان: تموم شد حالا دیگه مجرای ویگور باز شده. می تونی هرجادویی که می خوای اجرا کنی. فقط چون تازه مجرا باز شده سعی کن زیاد جادو اجرا نکنی.و در ضمن سعی کن تو کلاس های تمرینی جادو بکنی تا اگه خطایی کردی اساتید بتونند کمکت کنند تا به خودت آسیب نزنی.
- ممنونم ساسان خیلی زحمت کشیدی.
- خواهش می کنم وظیفه بود.
- فقط میشه بگی از چه نوع جاویی استفاده کردی؟
- من از جادوی حرکتی استفاده کردم جادویی که با حرکات بدن به وجود میاد و خیلی سخته اجراش با این جادو جنی رو احضار کردم و اون رو به درون بدنت فرستادم تا مجرا رو برات باز کنه. اون اتش که میدیدی همون جن بود.
- هومم. در هر صورت ازت ممنونم.
ساسان شنلش رو که روی زمین افتاده بود برداشت و روی شونش انداخت و دستاش رو توی جیبش کرد و روش رو ازم برگردوند و در همین حال گفت: خواهش می کنم. و رفت.
تازه فهمیده بودم که درونش پر از آشوبه. اون خودش رو مقصر می دونست حقم داشت اگه برای به دست آوردن پول به جادو رو نمی آورد الان عشق و خانوادش زنده بودند. حق داشت که اینقدر سرد و بی علاقه باشه. اون با استفاده از جادوی تاریک قلبش رو سرد کرده بود تا درد از دست دادن عشقش رو از بین ببره. به نظرم اون یه مرد واقعی بود. چون همه ی کارایی که کرده بود برای این بود که پیش عشقش شرمنده نشه اما چیزی که نصیبش شد فقط و فقط تنهایی بود.
بی تفاوت به حرف های بعضی از بچه ها که دیده بودند که ساسان یه جادوی عجیب روم اجرا کرده به طرف اتاقم راه افتادم.وقتی به اتاق رسیدم خودم رو روی تخت انداخت
۳۲.۹k
۱۷ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.