قسمت پانزدهم: مهمانی شیطان
قسمت پانزدهم: مهمانی شیطان
چند لحظه طول کشید تا به خودم بیام ...
- متین جان ... مگه مهمونی زنانه است؟ ...
- نه ... چطور؟ ...
- این کت و شلواری بود که عروسی خواهرت پوشیدم ... کتش تنگ و کوتاهه ...
با حالت بی حوصله ای اومد سمتم ...
- یعنی چی تنگ و کوتاهه؟ ... زن خارجی نگرفتم که این حرف های مسخره رو بشنوم ... و بیاد با چادر بشینه یه گوشه مجلس ... اونجا آدم هاش با کلاسن ... امل بازی در نیاری ها ...
- امل بازی؟ ... امل چی هست؟ ...
خندید و رفت توی اتاق کارش ... با صدای بلند گفت ...
- یعنی همین اداهای تو ... راستی رفتیم اونجا، باز وقت اذان شد پا نشی بری وایسی به نماز ...
سرش رو آورد بیرون ...
- محض رضای خدا ... یه امشب، ما رو مسخره و مضحکه مردم نکن ...
تکیه دادم به دیوار ... نفسم در نمی اومد ... نمی تونستم چیزهایی رو که می شنیدیم درک کنم ... مغزم از کار افتاده بود ... اومد سمتم ...
- چت شد تو؟ ...
- از روز اول دیدی من چطور آدمی هستم ... اگر من اینقدر مسخره ام؛ چرا باهام ازدواج کردی؟ ...
با خنده اومد طرفم ...
- زن بور اروپایی نگرفتم که بره لای چادر ... زن گرفتم به همه پز بدم تا چشم هاشون در بیاد که زن های خودشون به زور هزار قلم آرایش، شبیه تو هم نمیشن ...
دوباره رفت توی اتاق ... این بار قدرت حرکت کردن نداشتم که دنبالش برم ...
- راستی یه دستم توی صورتت ببر ... اینطوری بی هیچی هم زیاد جالب نیست ... همچین که چشم هاشون بزنه بیرون ...
قسمت شانزدهم: معنای امل
دیگه نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم ... یه سال تموم خون دل خورده بودم اما حالا کارش به جایی رسیده بود که می خواست من رو جلوی بقیه، نما نما کنه ...
همون طور که به دیوار تکیه داده بودم، چند لحظه چشم هام رو بستم ... پشت سر هم حرف می زد اما دیگه گوش نمی کردم ...
- خدایا! خودت گفتی اطاعت از همسر تا جایی درسته که گناه نباشه ... اما از اینجا دیگه گناهه ... دیگه قدرت صبر کردن و لبخند زدن ندارم ... من قدرت اصلاح شوهرم رو ندارم...
چشم هام رو باز کردم و رفتم توی اتاق ... بدون اینکه حرفی بزنم و خیلی جدی ... کت و شلوار رو برداشتم و زدم به چوب لباسی و روش کاور کشیدم ... برگشت سمتم ...
- چکار می کنی آنیتا؟ ... مگه بهت نگفتم این رو بپوش؟ ...
- چرا گفتی ... منم شنیدم ... تو همون روز اول دیدی من چطور آدمی بودم ... من همینم ... نمی دونم امل یعنی چی ... خوبه یا بد ... اما می دونم، هرگز حاضر نمیشم این طوری لباس بپوشم ... آرایش کنم و بیام بین دوست های تو ... و با اون زن ها که مثل ... فاحشه های اروپایی آرایش می کنن؛ رفت و آمد کنم ...
حسابی جا خورده بود ... باورش نمی شد ... داشتم برای اولین بار باهاش مخالفت می کردم ...
گریه ام گرفته بود ...
- همه چیز رو تحمل کردم ... همه چیز رو ... اما دیگه این یکی رو نمی تونم ...
دیگه نتونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ...
قسمت هفدهم: از منبر بیا پایین
چند لحظه با تعجب بهم نگاه کرد ... هنوز توی شوک بود ...
- اوه اوه ... خانم رو نگاه کن ... خوبه عکس های کنار دریات رو خودم دیدم ... یه تازه مسلمون از پاپ کاتولیک تر شده ... بزار یه چند سال از ایمان آوردنت بگذره بعد ادای مرجع تقلید از خودت در بیار ... چند بدم از بالای منبر بیای پایین؟ ...
- می فهمی چی داری میگی؟ ... شاید من تازه مسلمونم اما حداقل به همون چیزی که بلدم عمل می کنم ...
با عصبانیت اومد سمتم ...
- پیاده شو با هم بریم ... فکر کردی دو بار نماز خوندی آدم شدی؟ ... دهنت رو باز می کنی به هر کسی هر چی بخوای میگی؟ ... خودت قبل از من با چند نفر بودی؟ ...
- من قبل از آشنایی با تو مسلمان شدم ... همون موقع هم...
محکم خوابوند توی گوشم ...
- همون موقع چی مریم مقدس؟ ...
صورتم گر گرفته بود ... نفسم به شماره افتاده بود ... صدام بریده بریده در می اومد ...
- به من اهانت می کنی، بکن ... فحش میدی، میزنی ... اشکالی نداره ... اما این اسم مقدس تر از اونه که بهش اهانت کنی ...
هنوز نفسم بالا نیومده بود و دل دل می زدم ...
- من به همسر دوست هات اهانت نکردم ... تو خودت اروپا بودی ... من فقط گفتم آرایش اونها ...
این بار محکم تر زد توی گوشم ... پرت شدم روی زمین ...
- این زر زر ها مال توی اروپایی نیست ... من اگه می خواستم این چرت ها رو بشنوم می رفتم از قم زن می گرفتم ...
این رو گفت از خونه زد بیرون ...
قسمت هجدهم: دل شکسته
دلم سوخته بود و از درون له شده بودم ... عشق و صبر تمام این سال های من، ریز ریز شده بود ... تازه فهمیده بودم علت ازدواجش با من، علاقه نبود ... می خواست به همه فخر بفروشه ... همون طور که فخر مدرکش رو که از کشور من گرفته بود به همه می فروخت ... می خواست پز بده ک
چند لحظه طول کشید تا به خودم بیام ...
- متین جان ... مگه مهمونی زنانه است؟ ...
- نه ... چطور؟ ...
- این کت و شلواری بود که عروسی خواهرت پوشیدم ... کتش تنگ و کوتاهه ...
با حالت بی حوصله ای اومد سمتم ...
- یعنی چی تنگ و کوتاهه؟ ... زن خارجی نگرفتم که این حرف های مسخره رو بشنوم ... و بیاد با چادر بشینه یه گوشه مجلس ... اونجا آدم هاش با کلاسن ... امل بازی در نیاری ها ...
- امل بازی؟ ... امل چی هست؟ ...
خندید و رفت توی اتاق کارش ... با صدای بلند گفت ...
- یعنی همین اداهای تو ... راستی رفتیم اونجا، باز وقت اذان شد پا نشی بری وایسی به نماز ...
سرش رو آورد بیرون ...
- محض رضای خدا ... یه امشب، ما رو مسخره و مضحکه مردم نکن ...
تکیه دادم به دیوار ... نفسم در نمی اومد ... نمی تونستم چیزهایی رو که می شنیدیم درک کنم ... مغزم از کار افتاده بود ... اومد سمتم ...
- چت شد تو؟ ...
- از روز اول دیدی من چطور آدمی هستم ... اگر من اینقدر مسخره ام؛ چرا باهام ازدواج کردی؟ ...
با خنده اومد طرفم ...
- زن بور اروپایی نگرفتم که بره لای چادر ... زن گرفتم به همه پز بدم تا چشم هاشون در بیاد که زن های خودشون به زور هزار قلم آرایش، شبیه تو هم نمیشن ...
دوباره رفت توی اتاق ... این بار قدرت حرکت کردن نداشتم که دنبالش برم ...
- راستی یه دستم توی صورتت ببر ... اینطوری بی هیچی هم زیاد جالب نیست ... همچین که چشم هاشون بزنه بیرون ...
قسمت شانزدهم: معنای امل
دیگه نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم ... یه سال تموم خون دل خورده بودم اما حالا کارش به جایی رسیده بود که می خواست من رو جلوی بقیه، نما نما کنه ...
همون طور که به دیوار تکیه داده بودم، چند لحظه چشم هام رو بستم ... پشت سر هم حرف می زد اما دیگه گوش نمی کردم ...
- خدایا! خودت گفتی اطاعت از همسر تا جایی درسته که گناه نباشه ... اما از اینجا دیگه گناهه ... دیگه قدرت صبر کردن و لبخند زدن ندارم ... من قدرت اصلاح شوهرم رو ندارم...
چشم هام رو باز کردم و رفتم توی اتاق ... بدون اینکه حرفی بزنم و خیلی جدی ... کت و شلوار رو برداشتم و زدم به چوب لباسی و روش کاور کشیدم ... برگشت سمتم ...
- چکار می کنی آنیتا؟ ... مگه بهت نگفتم این رو بپوش؟ ...
- چرا گفتی ... منم شنیدم ... تو همون روز اول دیدی من چطور آدمی بودم ... من همینم ... نمی دونم امل یعنی چی ... خوبه یا بد ... اما می دونم، هرگز حاضر نمیشم این طوری لباس بپوشم ... آرایش کنم و بیام بین دوست های تو ... و با اون زن ها که مثل ... فاحشه های اروپایی آرایش می کنن؛ رفت و آمد کنم ...
حسابی جا خورده بود ... باورش نمی شد ... داشتم برای اولین بار باهاش مخالفت می کردم ...
گریه ام گرفته بود ...
- همه چیز رو تحمل کردم ... همه چیز رو ... اما دیگه این یکی رو نمی تونم ...
دیگه نتونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ...
قسمت هفدهم: از منبر بیا پایین
چند لحظه با تعجب بهم نگاه کرد ... هنوز توی شوک بود ...
- اوه اوه ... خانم رو نگاه کن ... خوبه عکس های کنار دریات رو خودم دیدم ... یه تازه مسلمون از پاپ کاتولیک تر شده ... بزار یه چند سال از ایمان آوردنت بگذره بعد ادای مرجع تقلید از خودت در بیار ... چند بدم از بالای منبر بیای پایین؟ ...
- می فهمی چی داری میگی؟ ... شاید من تازه مسلمونم اما حداقل به همون چیزی که بلدم عمل می کنم ...
با عصبانیت اومد سمتم ...
- پیاده شو با هم بریم ... فکر کردی دو بار نماز خوندی آدم شدی؟ ... دهنت رو باز می کنی به هر کسی هر چی بخوای میگی؟ ... خودت قبل از من با چند نفر بودی؟ ...
- من قبل از آشنایی با تو مسلمان شدم ... همون موقع هم...
محکم خوابوند توی گوشم ...
- همون موقع چی مریم مقدس؟ ...
صورتم گر گرفته بود ... نفسم به شماره افتاده بود ... صدام بریده بریده در می اومد ...
- به من اهانت می کنی، بکن ... فحش میدی، میزنی ... اشکالی نداره ... اما این اسم مقدس تر از اونه که بهش اهانت کنی ...
هنوز نفسم بالا نیومده بود و دل دل می زدم ...
- من به همسر دوست هات اهانت نکردم ... تو خودت اروپا بودی ... من فقط گفتم آرایش اونها ...
این بار محکم تر زد توی گوشم ... پرت شدم روی زمین ...
- این زر زر ها مال توی اروپایی نیست ... من اگه می خواستم این چرت ها رو بشنوم می رفتم از قم زن می گرفتم ...
این رو گفت از خونه زد بیرون ...
قسمت هجدهم: دل شکسته
دلم سوخته بود و از درون له شده بودم ... عشق و صبر تمام این سال های من، ریز ریز شده بود ... تازه فهمیده بودم علت ازدواجش با من، علاقه نبود ... می خواست به همه فخر بفروشه ... همون طور که فخر مدرکش رو که از کشور من گرفته بود به همه می فروخت ... می خواست پز بده ک
۱۱.۷k
۱۹ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.