پارت ۳۵
پارت ۳۵
پاتریک خیلی سریع جادویی انجام داد . و با کوبیدن دستش به روی زمین اتاق به حالت عادی برگشت دیگه از زمین شطرنجی و هرم وسط حوض و آیینه ها خبری نبود. با روشن شدن اتاق صدایی شیطانی گفت: باز هم شکست خوردم اما به زودی طعم آغوشم را خواهی چشید. بچه ها بی هوش شده بوند و سهیل با چشمانی حیرت زده به ما نگاه می کرد. خیلی سریع چاقوم رو با قدرت جادویی ترکیب کردم و به طرفش پرت کردم می تونستم حالا از راه دور چاقو رو هدایت کنم سهیل هم با انجام جادوهایی که تا به حال ندیده بودم به ما حمله می کرد. نوع جادو هاش خیلی فرق داشت ما وقتی جادو می کردیم نوعی انرژی روشن ایجاد می شد اما انرژی سهیل مثل دود سیاه و تاریک بود. حدس می زدم که از جادوی سیاه استفاده می کنه. پاتریک هم داشت نحوه ی جنگ ما رو مشاهده می کرد.
- پریسا سهیل رو خودت نابود کن . فقط بدون که باید از تموم مهارت هات استفاده کنی.
خیلی سریع مهارت ابزار شناسی رو روشن کردم. باورم نمی شد سهیل هم سطح پاتریک نه نه کمی کم تر از پاتریک بود من چطور باید نابودش می کردم. به طرفش هجوم بردم حالا تن به تن می جنگیدیم خیلی ماهر بود همه ی ضرباتم رو دفع می کرد سریع چاقویی که بهش زنجیربلندی وصل بود رو ازجایگاه مخصوصش در آوردم و شروع کدرم به چرخوندن و در حین چرخوندش چاقو رو از قسمت های مختلف بدنم عبور می دادم از زیر پا و زیربغلم با این کارم نقاط باز گاردم رو پوشش می دادم چاقو رو باقدرت جادویی سریع کردم خیلی سریع همینطور میزان بُررندگیش رو زیاد کردم حالا حتی فولاد هم می برید سهیل ازم فاصله گرفته بود. در یک حرکت ناگهانی چاقو رو به طرفش پرت کردم و خیلی سریع به دستش برخورد کرد . دستش حالا خون ریزی داشت. یک آن وردی به ذهنم رسید. ( hands Sightless دستان نامرئی ) بعد از گفتن این ورد دستم رو به طرف سهیل دراز کردم در کمال تعجب تونستم از این فاصله دستم رو دور گردنش مشت کنم. در واقع دستم رو روی هوا معلق کرده بودم و ازراه دور گلوش رو گرفته بودم مثل اینکه با دستی نامرئی گلوی سهیل رو فشار می دادم.
دستم از هر چیزی رد می شد حتی بدن انسان و حتی می تونستم یک چیز رو به اراده ی خودم لمس کنم یا دستم رو از توش رد کنم. دستم رو وارد بدن سهیل کردم و در حرکتی قلبش رو با مشتم منفجر کردم. جسد بی جان سهیل در حالی که از دهنش خون میومد .
پاتریک به طرفم دوید. خیلی متعجب بود.
- چطور چنین جادویی اجرا کردی؟
- نمی دونم ناگهان چنین وردی به ذهنم رسید. مگه چی شده؟
- تو یکی از جادو های افسانه ای رو اجرا کردی. چنین جادویی فقط یک باردر طول تاریخ جادو گری اجرا شده. میفهمی پریسا؟
- خب حالا این خوبه یا بد؟
دستی به پیشونیش کشید و گفت. خوبه البته که خوبه. ببخش که هیجان زده شدم.
یه لحظه فکر کردم که وقتی هیجان زده میشه چقدر جذاب میشه. ناگهان احساس عجیبی بهم دست داد. دستام یخ کرد. انرژی تاریکی رو در کنارم حس می کردم.
پاتریک: باید از اینجا بریم بیرون پریسا. همین حالا.
به محض گفتن این کلمه دستم رو گرفت و تو نیم ثانیه بعد در محل دیگه ای بودیم.
- چه اتفاقی افتاد پاتریک؟ اون چه حسی بود که داشتم؟
- اووف به خیر گذشت. سهیل یه جادوی حفاظتی از نوع نفرین روی خونه پیاده کرده بود اگه دیر می جنبیدیم یا کشته می شدیم یا اینکه...
- یا اینکه چی؟
نفس عمیق کشید و گفت: یا انعکاسی از مرگ خودمون رو میدیدیم.
- انعکاس مرگ؟
- آره نوعی نفرینه که نشون میده بهت که چجوری میمیری. مرگت رو جلوی چشمات مجسم می کنه انعکاسی از مرگ به مراتب از خود مرگ بدتره. با مرگ روحت آزاد میشه اما با انعکاس مرگ روحت توی بدنت حبس میشه و تا روزی که مرگ طبیعیت فرا نرسه نه میمیری نه اینکه می تونی حرکت کنی و نه یک کلمه حرف بزنی. تو با دیدن تصویری از مرگ خودت به نوعی خلسه وارد میشی که تا آخر عمرت توش باقی می مونی.
خیلی وحشتناک بود. این دیگه چه جادویی بود هر چی بیشتر میدونسم بیشتر وحشت می کنم. خیلی وحشتناک بود. تصویری از مرگ چقد می تونه وحشتناک باشه؟ وااای خدا من تو چه دنیایی دارم زندگی می کنم؟
پاتریک آروم باش پریسا. ما نجات پیدا کردیم به موقع نجات پیدا کردیم.
- پاتریک من خسته شدم میخوام به زندگی عادیم برگردم.
آروم دستاش رو گذاش کنار گوشم و سرم رو تو دستاش گرفت و گفت آروم باش پریسا . می دونم سخته می دونم داغونی اما باید تا تهش بریم این انتخاب خودته باید تا ته این دنیای کثافت بریم فقط تو می تونی آزادم کنی فقط تو می تونی منو از شر این جادو ها آزاد کنی. کمکم کن. مطمئنم که می تونی.
آره من باید انجامش میدادم باید تک تک دشمنا رو می کشتم این راهش بود.
- پریسا من یه راحی پیدا کردم برای نابودی منابع انرژی ای که داره به اون گور انرژی ارسال می کنه. فقط باید ازش مطمئن بشم باید فردا بریم سراغ منابع ارسال انرژی.
- اوهوم. من خ
پاتریک خیلی سریع جادویی انجام داد . و با کوبیدن دستش به روی زمین اتاق به حالت عادی برگشت دیگه از زمین شطرنجی و هرم وسط حوض و آیینه ها خبری نبود. با روشن شدن اتاق صدایی شیطانی گفت: باز هم شکست خوردم اما به زودی طعم آغوشم را خواهی چشید. بچه ها بی هوش شده بوند و سهیل با چشمانی حیرت زده به ما نگاه می کرد. خیلی سریع چاقوم رو با قدرت جادویی ترکیب کردم و به طرفش پرت کردم می تونستم حالا از راه دور چاقو رو هدایت کنم سهیل هم با انجام جادوهایی که تا به حال ندیده بودم به ما حمله می کرد. نوع جادو هاش خیلی فرق داشت ما وقتی جادو می کردیم نوعی انرژی روشن ایجاد می شد اما انرژی سهیل مثل دود سیاه و تاریک بود. حدس می زدم که از جادوی سیاه استفاده می کنه. پاتریک هم داشت نحوه ی جنگ ما رو مشاهده می کرد.
- پریسا سهیل رو خودت نابود کن . فقط بدون که باید از تموم مهارت هات استفاده کنی.
خیلی سریع مهارت ابزار شناسی رو روشن کردم. باورم نمی شد سهیل هم سطح پاتریک نه نه کمی کم تر از پاتریک بود من چطور باید نابودش می کردم. به طرفش هجوم بردم حالا تن به تن می جنگیدیم خیلی ماهر بود همه ی ضرباتم رو دفع می کرد سریع چاقویی که بهش زنجیربلندی وصل بود رو ازجایگاه مخصوصش در آوردم و شروع کدرم به چرخوندن و در حین چرخوندش چاقو رو از قسمت های مختلف بدنم عبور می دادم از زیر پا و زیربغلم با این کارم نقاط باز گاردم رو پوشش می دادم چاقو رو باقدرت جادویی سریع کردم خیلی سریع همینطور میزان بُررندگیش رو زیاد کردم حالا حتی فولاد هم می برید سهیل ازم فاصله گرفته بود. در یک حرکت ناگهانی چاقو رو به طرفش پرت کردم و خیلی سریع به دستش برخورد کرد . دستش حالا خون ریزی داشت. یک آن وردی به ذهنم رسید. ( hands Sightless دستان نامرئی ) بعد از گفتن این ورد دستم رو به طرف سهیل دراز کردم در کمال تعجب تونستم از این فاصله دستم رو دور گردنش مشت کنم. در واقع دستم رو روی هوا معلق کرده بودم و ازراه دور گلوش رو گرفته بودم مثل اینکه با دستی نامرئی گلوی سهیل رو فشار می دادم.
دستم از هر چیزی رد می شد حتی بدن انسان و حتی می تونستم یک چیز رو به اراده ی خودم لمس کنم یا دستم رو از توش رد کنم. دستم رو وارد بدن سهیل کردم و در حرکتی قلبش رو با مشتم منفجر کردم. جسد بی جان سهیل در حالی که از دهنش خون میومد .
پاتریک به طرفم دوید. خیلی متعجب بود.
- چطور چنین جادویی اجرا کردی؟
- نمی دونم ناگهان چنین وردی به ذهنم رسید. مگه چی شده؟
- تو یکی از جادو های افسانه ای رو اجرا کردی. چنین جادویی فقط یک باردر طول تاریخ جادو گری اجرا شده. میفهمی پریسا؟
- خب حالا این خوبه یا بد؟
دستی به پیشونیش کشید و گفت. خوبه البته که خوبه. ببخش که هیجان زده شدم.
یه لحظه فکر کردم که وقتی هیجان زده میشه چقدر جذاب میشه. ناگهان احساس عجیبی بهم دست داد. دستام یخ کرد. انرژی تاریکی رو در کنارم حس می کردم.
پاتریک: باید از اینجا بریم بیرون پریسا. همین حالا.
به محض گفتن این کلمه دستم رو گرفت و تو نیم ثانیه بعد در محل دیگه ای بودیم.
- چه اتفاقی افتاد پاتریک؟ اون چه حسی بود که داشتم؟
- اووف به خیر گذشت. سهیل یه جادوی حفاظتی از نوع نفرین روی خونه پیاده کرده بود اگه دیر می جنبیدیم یا کشته می شدیم یا اینکه...
- یا اینکه چی؟
نفس عمیق کشید و گفت: یا انعکاسی از مرگ خودمون رو میدیدیم.
- انعکاس مرگ؟
- آره نوعی نفرینه که نشون میده بهت که چجوری میمیری. مرگت رو جلوی چشمات مجسم می کنه انعکاسی از مرگ به مراتب از خود مرگ بدتره. با مرگ روحت آزاد میشه اما با انعکاس مرگ روحت توی بدنت حبس میشه و تا روزی که مرگ طبیعیت فرا نرسه نه میمیری نه اینکه می تونی حرکت کنی و نه یک کلمه حرف بزنی. تو با دیدن تصویری از مرگ خودت به نوعی خلسه وارد میشی که تا آخر عمرت توش باقی می مونی.
خیلی وحشتناک بود. این دیگه چه جادویی بود هر چی بیشتر میدونسم بیشتر وحشت می کنم. خیلی وحشتناک بود. تصویری از مرگ چقد می تونه وحشتناک باشه؟ وااای خدا من تو چه دنیایی دارم زندگی می کنم؟
پاتریک آروم باش پریسا. ما نجات پیدا کردیم به موقع نجات پیدا کردیم.
- پاتریک من خسته شدم میخوام به زندگی عادیم برگردم.
آروم دستاش رو گذاش کنار گوشم و سرم رو تو دستاش گرفت و گفت آروم باش پریسا . می دونم سخته می دونم داغونی اما باید تا تهش بریم این انتخاب خودته باید تا ته این دنیای کثافت بریم فقط تو می تونی آزادم کنی فقط تو می تونی منو از شر این جادو ها آزاد کنی. کمکم کن. مطمئنم که می تونی.
آره من باید انجامش میدادم باید تک تک دشمنا رو می کشتم این راهش بود.
- پریسا من یه راحی پیدا کردم برای نابودی منابع انرژی ای که داره به اون گور انرژی ارسال می کنه. فقط باید ازش مطمئن بشم باید فردا بریم سراغ منابع ارسال انرژی.
- اوهوم. من خ
۱۹۵.۵k
۲۵ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.