***********
***********
پارت ۳۶
پاتریک خیلی دقیق به نظر می رسید هر قدمی که بر می داشت حساب شده بود .
- پریسا فقط پاتو روی جای پای من بذار ممکنه تله کار گذاشته باشند.
گروه های ویژه پراکنده شده بودند و از هر طرف به صورت لاک پشتی به ساختمون نزیک می شدیم پاتریک با نوعی تله پاتی با گروه در ارتباط بود. پاتریک مدام جادو های مختلفی رو امتحان می کرد تا بتونه جادوهای محافظتی دشمن رو شناسایی کنه. دیگه به ده متری ساختمون رسیده بویدم.نگاهی به بالای ساختمون انداختم و دیدم که فردی روی سقفه.
- پاتریک پاتریک؟ اون بالا رو نگاه کن.
پاتریک به روی سقف نگاه کرد و اون جادوگر رو دید و گفت: احتمالا یکی از محافظاست زود نامرئی شو.
سریع توی ذهنم نامرئی شدن رو تصور کردم و تموم بدنم نامرئی شد پاتریک با تله پاتی به بقیه هشدار داد و با این کار همه ناپدید شدیم. کمی جلو تر رفتیم. پاتریک از حرکت ایستاد .
- چیزی شده؟
- آره یه جادوی حفاظتی اطراف ساختمون رو گرفته. باید نابودش کنیم.
پاتریک روی زانوهاش نشست و شروع کرد به خوندن ورد خاصی.
- جسدا خادرا گارسا حمارزسیابو مگاترویاسابا مابالتابایاسا میکروتروسراتون گرازیون فرادا و ...
با خوندن این اوراد جادوی نامرئی حفاظتی مثل یه ژله آب شد و آروم فرو ریخت. بعد از نابودی جادو به حرکتمون ادامه دادیم باید ازدرب ورودی وارد میشدیم وظیفه ی ما نابودی محافظا بود و گروه ویژه از راه سقف وارد می شدند و کار هدف رو یکسره می کردند. طبقه ی اول حدود 4 تا محافظ روی صندلی ها نشسته بودند و حرف می زدند. خیلی آروم بدون اینکه کسی متوجه بشه به داخل خونه رفتیم پاتریک خیلی آروم با گروه صحبت می کرد و اونا رو از وضعیت مطلع می کرد.
پاتریک: پریسا به نظرت چطوری باید کارشون رو بسازیم؟ با سلاح سرد یا جادو؟
- ما دو نفریم و دشمن 4 نفر اگه بخوایم با سلاح نابودشون کنیم فکر نکنم بتونیم همه رو یه دفعه نابود کنیم ممکنه زنگ خطر یا یه چیزی رو فشار بده و به بقیه خبر بده و عملیات به خطر میوفته باید همه رو با هم نابود کنیم.
- آفرین دختر داری راه میوفتی پس تو از جادوی دست های نامرئیت استفاده کن و گلوی اون کسی که کنار راه پله هست رو فشار بده تا خفه بشه با این کار بقیه متوجه اون میشن و کمی دستپاچه میشن و من از پشت یه نفرین روشون اجرا می کنم.
- باشه.
توی ذهنم عبارت دست های نامرئی رو تکرار کردم و با این کار جادو اجرا شد محکم گلوی هدفم رو گرفته بودم و اون داشت دست و پا می زد احساس می کردم داره جونش بالا میاد حس خوبی داشتم احساس می کردم دارم انتقام خواهر پاتریک رو می گیرم .
در همین حال همه ی جادو گرا متوجه مردی که در حال مردن بود شدند و پاتریک جادویی بی صدا رو روی سه نفرشون اجرا کرد تک تک بدنشون سوراخ شده بود و مثل آبکش ازشون خون بیرون میزد. منم با یه حرت کوچیک گردن هدفم رو شکستم آروم از پله ها بالا می رفتیم محافظا خیلی زیاد بودند من و پاتریک یک جادوی حفاظتی دور خودمون کشیدیم طوری که اگه کسی بهمون برخورد می کرد ذوب می شد.
پاتریک نگاهی شیطانی به من کرد و من خندم گرفت آروم انگشتش رو روی بینیش گرفت و گفت هیس. تو هم همون فکری که من می کنم می کنی؟
- آره چجورم خخخ
دستامون رو باز کردیم و با سرعت به اطراف اتاق دویدیم با برخورد به هر کس بدون کوچک ترین فاصله ای ذوب می شدن و دادشون به هوا می رفت . دشمن ها همه نابود شدن و فقط مونده بود هدف رو نابود کنیم. به طبقه ی بالا رسیدیم و دیدم که گروه ویژه دور هدف حلقه زدن و منتظر پاتریک هستند پاتریک شمشیری توی دستش ظاهر کرد شمشیر از جنس طلا بود و به نظرمی رسید نوعی طلسم با خودش داره.نوعی انرژی از خودش ساطع می کرد .
پاتریک به کنار هدف رفت هدف صورتش رو پوشونده بود و سخت در تمرکز بود جوری که حتی متوجه ما هم نشده بود.
- پاتریک؟
- بله؟
- نمی خوای قبل از کشتنش نقابش رو برداری؟
- نه... نه این کار رو نمی کنم.
- چرا؟
- چون ممکنه کسی باشه که می شناسمش یا ممکنه حتی یکی از دوستان قدیمیم باشه اون وقت نمی تونم نابودش کنم.
تو تا کجا ها فکر می کنی؟ یعنی تا این حد وظیفه شناسی؟ یعنی این خصوصیت یک فرمانده بود؟
پاتریک شمشیرش رو بالا برد و با شدت پایین آورد و سر جادو گر رو از بدنش جدا کرد. خب بچه ها ماموریت با موفقیت انجام شد همین حالا باید از اینجا بریم. تموم گروه تو یه چشم به هم زدن ناپدید شدند. پاتریک دستم رو گرفت و با تلپورت ازاونجا رفتیم. ارسال انرژی از اون ساختمون قطع شده بود به محض قطع شدن ارسال هوا ترک برداشته بود. باور کردنی نیست اما ترکهایی به رنگ قرمزد ر هوا مشاهده میشد. سریع با تلپورت اون منطقه رو ترک کردیم. وقتی به خونه رسیدیم هوا تاریک شده بود یا شایدم باز هوا برگشته بود به روال عادیش یعنی روزاشم مثل شب شده بود. هوا می لرزید آسمون ترک برداشت صدای انفجار مهیبی
پارت ۳۶
پاتریک خیلی دقیق به نظر می رسید هر قدمی که بر می داشت حساب شده بود .
- پریسا فقط پاتو روی جای پای من بذار ممکنه تله کار گذاشته باشند.
گروه های ویژه پراکنده شده بودند و از هر طرف به صورت لاک پشتی به ساختمون نزیک می شدیم پاتریک با نوعی تله پاتی با گروه در ارتباط بود. پاتریک مدام جادو های مختلفی رو امتحان می کرد تا بتونه جادوهای محافظتی دشمن رو شناسایی کنه. دیگه به ده متری ساختمون رسیده بویدم.نگاهی به بالای ساختمون انداختم و دیدم که فردی روی سقفه.
- پاتریک پاتریک؟ اون بالا رو نگاه کن.
پاتریک به روی سقف نگاه کرد و اون جادوگر رو دید و گفت: احتمالا یکی از محافظاست زود نامرئی شو.
سریع توی ذهنم نامرئی شدن رو تصور کردم و تموم بدنم نامرئی شد پاتریک با تله پاتی به بقیه هشدار داد و با این کار همه ناپدید شدیم. کمی جلو تر رفتیم. پاتریک از حرکت ایستاد .
- چیزی شده؟
- آره یه جادوی حفاظتی اطراف ساختمون رو گرفته. باید نابودش کنیم.
پاتریک روی زانوهاش نشست و شروع کرد به خوندن ورد خاصی.
- جسدا خادرا گارسا حمارزسیابو مگاترویاسابا مابالتابایاسا میکروتروسراتون گرازیون فرادا و ...
با خوندن این اوراد جادوی نامرئی حفاظتی مثل یه ژله آب شد و آروم فرو ریخت. بعد از نابودی جادو به حرکتمون ادامه دادیم باید ازدرب ورودی وارد میشدیم وظیفه ی ما نابودی محافظا بود و گروه ویژه از راه سقف وارد می شدند و کار هدف رو یکسره می کردند. طبقه ی اول حدود 4 تا محافظ روی صندلی ها نشسته بودند و حرف می زدند. خیلی آروم بدون اینکه کسی متوجه بشه به داخل خونه رفتیم پاتریک خیلی آروم با گروه صحبت می کرد و اونا رو از وضعیت مطلع می کرد.
پاتریک: پریسا به نظرت چطوری باید کارشون رو بسازیم؟ با سلاح سرد یا جادو؟
- ما دو نفریم و دشمن 4 نفر اگه بخوایم با سلاح نابودشون کنیم فکر نکنم بتونیم همه رو یه دفعه نابود کنیم ممکنه زنگ خطر یا یه چیزی رو فشار بده و به بقیه خبر بده و عملیات به خطر میوفته باید همه رو با هم نابود کنیم.
- آفرین دختر داری راه میوفتی پس تو از جادوی دست های نامرئیت استفاده کن و گلوی اون کسی که کنار راه پله هست رو فشار بده تا خفه بشه با این کار بقیه متوجه اون میشن و کمی دستپاچه میشن و من از پشت یه نفرین روشون اجرا می کنم.
- باشه.
توی ذهنم عبارت دست های نامرئی رو تکرار کردم و با این کار جادو اجرا شد محکم گلوی هدفم رو گرفته بودم و اون داشت دست و پا می زد احساس می کردم داره جونش بالا میاد حس خوبی داشتم احساس می کردم دارم انتقام خواهر پاتریک رو می گیرم .
در همین حال همه ی جادو گرا متوجه مردی که در حال مردن بود شدند و پاتریک جادویی بی صدا رو روی سه نفرشون اجرا کرد تک تک بدنشون سوراخ شده بود و مثل آبکش ازشون خون بیرون میزد. منم با یه حرت کوچیک گردن هدفم رو شکستم آروم از پله ها بالا می رفتیم محافظا خیلی زیاد بودند من و پاتریک یک جادوی حفاظتی دور خودمون کشیدیم طوری که اگه کسی بهمون برخورد می کرد ذوب می شد.
پاتریک نگاهی شیطانی به من کرد و من خندم گرفت آروم انگشتش رو روی بینیش گرفت و گفت هیس. تو هم همون فکری که من می کنم می کنی؟
- آره چجورم خخخ
دستامون رو باز کردیم و با سرعت به اطراف اتاق دویدیم با برخورد به هر کس بدون کوچک ترین فاصله ای ذوب می شدن و دادشون به هوا می رفت . دشمن ها همه نابود شدن و فقط مونده بود هدف رو نابود کنیم. به طبقه ی بالا رسیدیم و دیدم که گروه ویژه دور هدف حلقه زدن و منتظر پاتریک هستند پاتریک شمشیری توی دستش ظاهر کرد شمشیر از جنس طلا بود و به نظرمی رسید نوعی طلسم با خودش داره.نوعی انرژی از خودش ساطع می کرد .
پاتریک به کنار هدف رفت هدف صورتش رو پوشونده بود و سخت در تمرکز بود جوری که حتی متوجه ما هم نشده بود.
- پاتریک؟
- بله؟
- نمی خوای قبل از کشتنش نقابش رو برداری؟
- نه... نه این کار رو نمی کنم.
- چرا؟
- چون ممکنه کسی باشه که می شناسمش یا ممکنه حتی یکی از دوستان قدیمیم باشه اون وقت نمی تونم نابودش کنم.
تو تا کجا ها فکر می کنی؟ یعنی تا این حد وظیفه شناسی؟ یعنی این خصوصیت یک فرمانده بود؟
پاتریک شمشیرش رو بالا برد و با شدت پایین آورد و سر جادو گر رو از بدنش جدا کرد. خب بچه ها ماموریت با موفقیت انجام شد همین حالا باید از اینجا بریم. تموم گروه تو یه چشم به هم زدن ناپدید شدند. پاتریک دستم رو گرفت و با تلپورت ازاونجا رفتیم. ارسال انرژی از اون ساختمون قطع شده بود به محض قطع شدن ارسال هوا ترک برداشته بود. باور کردنی نیست اما ترکهایی به رنگ قرمزد ر هوا مشاهده میشد. سریع با تلپورت اون منطقه رو ترک کردیم. وقتی به خونه رسیدیم هوا تاریک شده بود یا شایدم باز هوا برگشته بود به روال عادیش یعنی روزاشم مثل شب شده بود. هوا می لرزید آسمون ترک برداشت صدای انفجار مهیبی
۲۳۸.۵k
۲۵ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.