پارت۳۹
پارت۳۹
پاتریک با دیدن اونا غم بزرگی توی چهرش نمایان شد.
- پاتریک این افراد رو می شناسی؟
- آره اینا گروه ویژه ای بودن که هفت سال پیش به دستور من برای شناسایی مواضع دشمن فرستاده شده بودند اما هرگز بر نگشتن و ناپدید شدن.
تاریخ بعضی از گور ها مال هزار سال پیش بود باورم نمی شد اینجا یه قبرستون قدیمی بود روی یکی از گور ها که مال هزار سال پیش بود نوشته شده بود ماریا مرتالی و کنارش هم یه قبر دیگه بود اونم مال هزار سال پیش بود فردریک مرتالی. احتمالا اینا پدر و مادر سرینا بودند. دختری که قربانی یک جنایت بزرگ شد. اما گوری که انرژی تاریک ازش بیرون میزد مال یک زن بود که تاریخش مال هزار سال پیش بود می تونستم حدس بزنم که گور چه خری بود اون گور زن کثافت همون روح خبیثی بود که تو طبقه ی بالا به جهنم فرستادیمش. حتی می تونستم تموم شرارت هاشو ازانرژی تاریکش حس کنم.
پاتریک به طرف گور زن اومد و با جادویی سنگ قبر رو شکست و گور رو باز کرد.
- پاتریک چیکار داری میکنی؟
- فکر کردی چرا اون انرژی تاریک نمایان شد اون می خواست چیزی روبهمون بگه وگرنه چرا زودتر از اینا نمایان نشد؟
درست می گفت این قبرستون هزاران ساله که اینجاست و تا حالا هیچ انرژی ای ازش ساطع نشده بود احتمالا چیزی رو می خواست به ما نشون بده. پاتریک گور رو شکافت گور که ازهم باز شد بوی تعفن همه ی هال رو پر کرد حالم داشت به هم می خورد حالت تهوع داشتم
داخل گور پر از مایع سیاه رنگ بود حتی جسد اون زن هم ذوب شده بود گور مثل چاهی بود که پر بود از اون مایع غلیظ سیاه رنگ که بوی تعفنش تمام خونه رو پر کرده بود.
پاتریک با جادوسعی می کرد تا چیزی رو از توی قبر بکشه بیرون دستش رو بالای گور گرفته بود و مایع بعد از چند لحظه شروع به جوشیدن کرد و از ته اون کثافات متعفن صندوقچه ی کوچکی خارج شد و مستقیم به دست پاتریک اومد. بر خلاف انتظارم صندوقچه کثیف نبود و خیلی هم تمیز بود پاتریک گور رو به حالت اولش برگروند و تموم تخته ها رو مثل قبل روی گورستان داخل اتاق چید و مثل روز اول در آورد روی مبل نشستیم و پاتریک با جادویی تموم درزهای تخته ها رو گرفت و کف اتاق رو پارکت کرد تا هیچ اثری از سطح زیر تخته ها نباشه.
صندوقچه رو روی میز مقابلمون گذاشت.
- یعنی چی توشه پاتریک؟
- نمی دونم اما هرچی هست به سرینا مربوط میشه.
آروم با جادو قفلش رو باز کرد توش یه کلید طلایی بود.
من: یعنی کلید کجاست؟
توی صندوق یه کاغذ کوچک هم بود. که روش نوشته شده بود: در تاریک ترین نقطه ی این دنیا به این کلیداحتیاج خواهی داشت.
توی فکر این بودم که این کلید کجا می تونه باشه دیدم سرینا توی هال ظاهر شده و لبخندی میزنه. با آرنجم پاتریک رو متوجه دختر کردم. با دین دختره ازجاش بلند شد دختر شبیه به روح بود از بدنش می شد طرف دیگر رو دید.
پاتریک: تو سرینا هستی درسته؟
دختر با چهره ی نورانی و زیبا اومد و رو به روی ما نشست و گفت: آره من سرینا هستم.
پاتریک: چه اتفاقی برات افتاه؟ اون نامردا چه بلایی سرت آوردند؟
- دختر آرومو با تمانینه شروع به صحبت کرد و گفت: پدر و مادرم توی این دنیا تحقیقاتی رو انجام میدادن اون دو نفرکه منو آزار می دادن خدمت کارای ما بودند. آدمای هوس بازی بودند بابام بهشون دستوراتی رو می داد تا انجام بدن اما اونا برای اینکه خدمتکارمون بودن ازمون کینه به دل گرفتند اونا تو خواب بابام رو کشتن و مادرم رو مورد تجاوز قرار دادند و بعدش اونو به آتش کشیدن. خوم دیدم که خانوادم چطور تکه تکه شدند. بعدش نوبت من شد منو توی زیرزمین تاریک و نمور زندانی کردند و هر شب مرد و زن میومدن سر وقتم و منو مورد آزار های گوناگون قرار میدادن. لعنتی ها ...
تا اینکه یه روز تحملم تموم شد و زنه رو با نفرین تاریکی نابود کردم وقتی بدنش در برابر چشمام ذوب شد خیلی احساس آرامش می کردم اما طولی نکیشد که اون مرد لعنتی منو به لرد ملفیسنت فروخت وقتی که لرد داشت منو می برد مرد رو به نفرین چرک جهنمی مبتلا کردم و اونم تموم بندش عفونی شد و تک تک سلولهاش ذوب شد اما نفرین اون تنها مرگ نبود اون باید تا دنیا باقی بود توی این دنیا سرگردون می بود تا اینکه شما اومدین و با نفرین بدتری اون رو راهی جهنم کردید. اما سرنوشت من خیلی بدتر از اونا شد هزار سال تمام من در حال رنج کشیدن هستم. لرد ملفیسنت به خاطر توانایی جذب انرژی منو خرید و منو توی یه جای تنگ و تاریک زندانی کرد.الان بدنم در حال عذاب کشیدنه .
- اون باهات چیکار کرد سرینا؟
سرینا غمگین بود چهره ی زیباش غمگین شده بود سرش رو پایین انداخت و گفت: اون منو به یه منبع انرژی تاریک زنده تبدیل کرد.
با این حرف پاتریک از جاش بلند شد و گفت چی؟ این چطور امکان داره.
سرینا: امکان داره اون با ترکیب جادوی سیاه با سلول های بدنم قسمتی از بدنم رو به تکه ای از بدن شیطان تبدیل
پاتریک با دیدن اونا غم بزرگی توی چهرش نمایان شد.
- پاتریک این افراد رو می شناسی؟
- آره اینا گروه ویژه ای بودن که هفت سال پیش به دستور من برای شناسایی مواضع دشمن فرستاده شده بودند اما هرگز بر نگشتن و ناپدید شدن.
تاریخ بعضی از گور ها مال هزار سال پیش بود باورم نمی شد اینجا یه قبرستون قدیمی بود روی یکی از گور ها که مال هزار سال پیش بود نوشته شده بود ماریا مرتالی و کنارش هم یه قبر دیگه بود اونم مال هزار سال پیش بود فردریک مرتالی. احتمالا اینا پدر و مادر سرینا بودند. دختری که قربانی یک جنایت بزرگ شد. اما گوری که انرژی تاریک ازش بیرون میزد مال یک زن بود که تاریخش مال هزار سال پیش بود می تونستم حدس بزنم که گور چه خری بود اون گور زن کثافت همون روح خبیثی بود که تو طبقه ی بالا به جهنم فرستادیمش. حتی می تونستم تموم شرارت هاشو ازانرژی تاریکش حس کنم.
پاتریک به طرف گور زن اومد و با جادویی سنگ قبر رو شکست و گور رو باز کرد.
- پاتریک چیکار داری میکنی؟
- فکر کردی چرا اون انرژی تاریک نمایان شد اون می خواست چیزی روبهمون بگه وگرنه چرا زودتر از اینا نمایان نشد؟
درست می گفت این قبرستون هزاران ساله که اینجاست و تا حالا هیچ انرژی ای ازش ساطع نشده بود احتمالا چیزی رو می خواست به ما نشون بده. پاتریک گور رو شکافت گور که ازهم باز شد بوی تعفن همه ی هال رو پر کرد حالم داشت به هم می خورد حالت تهوع داشتم
داخل گور پر از مایع سیاه رنگ بود حتی جسد اون زن هم ذوب شده بود گور مثل چاهی بود که پر بود از اون مایع غلیظ سیاه رنگ که بوی تعفنش تمام خونه رو پر کرده بود.
پاتریک با جادوسعی می کرد تا چیزی رو از توی قبر بکشه بیرون دستش رو بالای گور گرفته بود و مایع بعد از چند لحظه شروع به جوشیدن کرد و از ته اون کثافات متعفن صندوقچه ی کوچکی خارج شد و مستقیم به دست پاتریک اومد. بر خلاف انتظارم صندوقچه کثیف نبود و خیلی هم تمیز بود پاتریک گور رو به حالت اولش برگروند و تموم تخته ها رو مثل قبل روی گورستان داخل اتاق چید و مثل روز اول در آورد روی مبل نشستیم و پاتریک با جادویی تموم درزهای تخته ها رو گرفت و کف اتاق رو پارکت کرد تا هیچ اثری از سطح زیر تخته ها نباشه.
صندوقچه رو روی میز مقابلمون گذاشت.
- یعنی چی توشه پاتریک؟
- نمی دونم اما هرچی هست به سرینا مربوط میشه.
آروم با جادو قفلش رو باز کرد توش یه کلید طلایی بود.
من: یعنی کلید کجاست؟
توی صندوق یه کاغذ کوچک هم بود. که روش نوشته شده بود: در تاریک ترین نقطه ی این دنیا به این کلیداحتیاج خواهی داشت.
توی فکر این بودم که این کلید کجا می تونه باشه دیدم سرینا توی هال ظاهر شده و لبخندی میزنه. با آرنجم پاتریک رو متوجه دختر کردم. با دین دختره ازجاش بلند شد دختر شبیه به روح بود از بدنش می شد طرف دیگر رو دید.
پاتریک: تو سرینا هستی درسته؟
دختر با چهره ی نورانی و زیبا اومد و رو به روی ما نشست و گفت: آره من سرینا هستم.
پاتریک: چه اتفاقی برات افتاه؟ اون نامردا چه بلایی سرت آوردند؟
- دختر آرومو با تمانینه شروع به صحبت کرد و گفت: پدر و مادرم توی این دنیا تحقیقاتی رو انجام میدادن اون دو نفرکه منو آزار می دادن خدمت کارای ما بودند. آدمای هوس بازی بودند بابام بهشون دستوراتی رو می داد تا انجام بدن اما اونا برای اینکه خدمتکارمون بودن ازمون کینه به دل گرفتند اونا تو خواب بابام رو کشتن و مادرم رو مورد تجاوز قرار دادند و بعدش اونو به آتش کشیدن. خوم دیدم که خانوادم چطور تکه تکه شدند. بعدش نوبت من شد منو توی زیرزمین تاریک و نمور زندانی کردند و هر شب مرد و زن میومدن سر وقتم و منو مورد آزار های گوناگون قرار میدادن. لعنتی ها ...
تا اینکه یه روز تحملم تموم شد و زنه رو با نفرین تاریکی نابود کردم وقتی بدنش در برابر چشمام ذوب شد خیلی احساس آرامش می کردم اما طولی نکیشد که اون مرد لعنتی منو به لرد ملفیسنت فروخت وقتی که لرد داشت منو می برد مرد رو به نفرین چرک جهنمی مبتلا کردم و اونم تموم بندش عفونی شد و تک تک سلولهاش ذوب شد اما نفرین اون تنها مرگ نبود اون باید تا دنیا باقی بود توی این دنیا سرگردون می بود تا اینکه شما اومدین و با نفرین بدتری اون رو راهی جهنم کردید. اما سرنوشت من خیلی بدتر از اونا شد هزار سال تمام من در حال رنج کشیدن هستم. لرد ملفیسنت به خاطر توانایی جذب انرژی منو خرید و منو توی یه جای تنگ و تاریک زندانی کرد.الان بدنم در حال عذاب کشیدنه .
- اون باهات چیکار کرد سرینا؟
سرینا غمگین بود چهره ی زیباش غمگین شده بود سرش رو پایین انداخت و گفت: اون منو به یه منبع انرژی تاریک زنده تبدیل کرد.
با این حرف پاتریک از جاش بلند شد و گفت چی؟ این چطور امکان داره.
سرینا: امکان داره اون با ترکیب جادوی سیاه با سلول های بدنم قسمتی از بدنم رو به تکه ای از بدن شیطان تبدیل
۱۵۷.۰k
۲۶ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.