غم دل بگو تو با من، که دلم سبوی غمهاست
غم دل بگو تو با من، که دلم سبوی غمهاست
نروی به جای دیگر، که دلم همیشه تنهاست
بزدای این غبارم ، ز دل از دعای شب خیز
که مهی نشسته در شب، و مرا نشانه آنجاست
نه به بوسه می توان زد، نه کمان بر او کشد قد
مه شب فروز ما را، که چنین بلند بالاست
دل من بسوزی آخر، به شراری از غم هجر
ندهی رخی نشانم، که رخ تو قاب دریاست
گل من بزن دوباره، به دلت، خود آب و جارو
که مگر رخش ببینی، به یقین که کار رویاست
عجبا چه در شگفتم؛ من از این ترانه خوانی
نشود که دل سپاری ، به ترنمی که برپاست
که شب است و یاد دلکش ، که رود به سوی یارش
دل خسته زن به دریا، بلم و هدف مهیاست
دل از این قفس رها کن، بکشش به آسمانها
بِنِگر به حرف ناصح، که نصیحت است و زیباست
حمید حسینی
نروی به جای دیگر، که دلم همیشه تنهاست
بزدای این غبارم ، ز دل از دعای شب خیز
که مهی نشسته در شب، و مرا نشانه آنجاست
نه به بوسه می توان زد، نه کمان بر او کشد قد
مه شب فروز ما را، که چنین بلند بالاست
دل من بسوزی آخر، به شراری از غم هجر
ندهی رخی نشانم، که رخ تو قاب دریاست
گل من بزن دوباره، به دلت، خود آب و جارو
که مگر رخش ببینی، به یقین که کار رویاست
عجبا چه در شگفتم؛ من از این ترانه خوانی
نشود که دل سپاری ، به ترنمی که برپاست
که شب است و یاد دلکش ، که رود به سوی یارش
دل خسته زن به دریا، بلم و هدف مهیاست
دل از این قفس رها کن، بکشش به آسمانها
بِنِگر به حرف ناصح، که نصیحت است و زیباست
حمید حسینی
۱.۰k
۲۸ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.