وقت اگر داری کلامی با تو درد و دل کنم ، شاید از این گفتگو
وقت اگر داری کلامی با تو درد و دل کنم ، شاید از این گفتگو آرامشی حاصل کنم ...
وقت اگر داری بگویت این صدای بی صدا، نازنینم با تو از درد شب بی انتها ...
زچه سرخورده و بغض گره گیر گلو ، لحظه ای بنشین بگویم قصه ام را مو به مو .
قصه تکراری شبهای سرد انتظار ، قصه تلخ نگاهی مانده بر در بی قرار .
قصه این دل که امشب باز کافر می شود ، پس کتاب عمر بی حاصل که آخر میشود .
میل رفتن دارد این دل حیف پایش بسته است ... دست مشتاق نوازش را ببین ،
بشکسته است ...
باز هم زانوی غم کرده بغل ای وای دل ، دل شده رسوای کوی یار و من رسوای دل !
تن به دریا میزند، پروای طوفانش چه شد ؟ ! سر سپرده میرود ، ترس از رقیبانش چه شد !
میکشاند خسته تن را در بیابان سکوت ، عاقبت سر مینهد امشب به دامان سکوت !
هیونش را گم کند در کوچه دلواپسی ، سایه ی شب هم ندا سر میدهد از بی کسی ...
وقت اگر داری بگویم با تو من از فصل غم ! میشناسی !..... من همانم از تبار و نسل غم !
یاری ام ده گوش کن یک دم بیا بنشین که من ناله ها سر میدهم از دست این زخم کهن !
ناله از تنهای و بی همزبانی در قفس ! بغض ویرانگر پس از خوش باوری های ابس ...
خون دل خوردن مرامم گشت باری بگذریم ، از من و دل بگذریم ای دوست آری بگذریم !
کاروان عمرم امشب برگ و بارش نیز نیست ... ظلمت آمد کورسویی همجوارش نیز نیست !
کاروان ره در کویر کور حسرت میبرد ،دل تنش را تا دیار دور حسرت میبرد ،
همره این قافله افتان و خیضان میروم ، تشنه ام ! ...در آرزوی شعر باران میروم
وقت اگر داری بگویت این صدای بی صدا، نازنینم با تو از درد شب بی انتها ...
زچه سرخورده و بغض گره گیر گلو ، لحظه ای بنشین بگویم قصه ام را مو به مو .
قصه تکراری شبهای سرد انتظار ، قصه تلخ نگاهی مانده بر در بی قرار .
قصه این دل که امشب باز کافر می شود ، پس کتاب عمر بی حاصل که آخر میشود .
میل رفتن دارد این دل حیف پایش بسته است ... دست مشتاق نوازش را ببین ،
بشکسته است ...
باز هم زانوی غم کرده بغل ای وای دل ، دل شده رسوای کوی یار و من رسوای دل !
تن به دریا میزند، پروای طوفانش چه شد ؟ ! سر سپرده میرود ، ترس از رقیبانش چه شد !
میکشاند خسته تن را در بیابان سکوت ، عاقبت سر مینهد امشب به دامان سکوت !
هیونش را گم کند در کوچه دلواپسی ، سایه ی شب هم ندا سر میدهد از بی کسی ...
وقت اگر داری بگویم با تو من از فصل غم ! میشناسی !..... من همانم از تبار و نسل غم !
یاری ام ده گوش کن یک دم بیا بنشین که من ناله ها سر میدهم از دست این زخم کهن !
ناله از تنهای و بی همزبانی در قفس ! بغض ویرانگر پس از خوش باوری های ابس ...
خون دل خوردن مرامم گشت باری بگذریم ، از من و دل بگذریم ای دوست آری بگذریم !
کاروان عمرم امشب برگ و بارش نیز نیست ... ظلمت آمد کورسویی همجوارش نیز نیست !
کاروان ره در کویر کور حسرت میبرد ،دل تنش را تا دیار دور حسرت میبرد ،
همره این قافله افتان و خیضان میروم ، تشنه ام ! ...در آرزوی شعر باران میروم
۶.۸k
۲۹ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.