تصورش را کن...
تصورش را کن...
اولین سفر...
باهم...
شانه به شانه...
درکشوری که غریب اشناست... هوا گرم است و افتاب برپهنای زمین
پشت سرت می ایستد که مبادا افتاب تو را ازار دهد....
بر روی جثه ظریفت سایه می اندازد
پشت سرت رانگاه میکنی...
چشمانش نمدار شده...
زیر لب ذکر میگوید...
میفهمی که وقتش رسیده....
لحظه دیدار است....
دست کوچکت را درون دستش میفشارد و یک تعظیم کوچک میکند...
نگاه میکنی...
.
| پرچم سرخ گنبد حسین |
.
توهم ادای احترام میکنی....
مردت رانگاه میکنی..
بیتاب است
همانجا میشینید...
در بین الحرمین...
تورا نشان میدهد به مولایش...
.
حسین جان...
دردانه ام رابــبیــن...
همچون مادرت چادربه سر برای احترام اومده...
.
ناخوداگاه سرخم میکنی...
چقدرکوچکی دربرابر اربابت...
پشتت میلرزد...نگاه میکنی...
علمدار پشتتان سایه انداخته...
بلند میشوید؛سلام میکنید...
دوباره درگوشه ای از بین الحرمین مینشیند و
تو سر برشانه اش میگذاری....
ارام ارام زمزمه میکند...
روضه عباس را...
.
او از غیرت عباس برای تو خانوم خانه اش میخواند...
و توچشمانت را میبندی.....
.
میبینی اقا...
دامادتان است...
مدتها ارزو داشتم این لحظه را
ببینید چه مردانه از مردانگیتان می خواند...
یک خواهش
سایه علمت را بر روی زندگیمان بینداز...
فدای قامتت...
بازهم که لبخند زدی... میبینی زیباســت سـفرمان...
.
#عیـن_عـاشـقـانـه_طـور_هـا_را_آرزوسـت
اولین سفر...
باهم...
شانه به شانه...
درکشوری که غریب اشناست... هوا گرم است و افتاب برپهنای زمین
پشت سرت می ایستد که مبادا افتاب تو را ازار دهد....
بر روی جثه ظریفت سایه می اندازد
پشت سرت رانگاه میکنی...
چشمانش نمدار شده...
زیر لب ذکر میگوید...
میفهمی که وقتش رسیده....
لحظه دیدار است....
دست کوچکت را درون دستش میفشارد و یک تعظیم کوچک میکند...
نگاه میکنی...
.
| پرچم سرخ گنبد حسین |
.
توهم ادای احترام میکنی....
مردت رانگاه میکنی..
بیتاب است
همانجا میشینید...
در بین الحرمین...
تورا نشان میدهد به مولایش...
.
حسین جان...
دردانه ام رابــبیــن...
همچون مادرت چادربه سر برای احترام اومده...
.
ناخوداگاه سرخم میکنی...
چقدرکوچکی دربرابر اربابت...
پشتت میلرزد...نگاه میکنی...
علمدار پشتتان سایه انداخته...
بلند میشوید؛سلام میکنید...
دوباره درگوشه ای از بین الحرمین مینشیند و
تو سر برشانه اش میگذاری....
ارام ارام زمزمه میکند...
روضه عباس را...
.
او از غیرت عباس برای تو خانوم خانه اش میخواند...
و توچشمانت را میبندی.....
.
میبینی اقا...
دامادتان است...
مدتها ارزو داشتم این لحظه را
ببینید چه مردانه از مردانگیتان می خواند...
یک خواهش
سایه علمت را بر روی زندگیمان بینداز...
فدای قامتت...
بازهم که لبخند زدی... میبینی زیباســت سـفرمان...
.
#عیـن_عـاشـقـانـه_طـور_هـا_را_آرزوسـت
۹۷۱
۳۰ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.