.خطبه امام سجاد(ع ).......
.خطبه امام سجاد(ع ).......
در کتاب مهوف اثر ابن شهرآشوب آمده بعد از خطبه خانم زینب، یزید دستور داد منبری تهیه نمودند و خطیب آوردند تا از علی و حسین نکوهش کند خطیب بالای منبر رفت و حمد خدا نمود و بسیار از علی و حسین (ع) بد گفت و در مدح معاویه و یزید طولانی سخنرانی کرد تا اینکه امام سجاد بر او بانگ زد و فرمود ای خطیب وای بر تو که رضای خلق را به عذاب خالق خریدی و جایت دوزخ است سپس رو به یزید کرد و گفت اجازه می دهی من هم سخنی گویم که پسند خدا باشد و برای این حضار موجب اجر گردد یزید قبول نکرد مردم گفتند به او اجازه بده بالای منبر رود شاید ما از او چیزی بشنویم گفت اگر بالای منبر رود مرا و آل ابوسفیان را رسوا کند سپس به زیر آید به او گفتند او بیمار است و قادر نمی باشد یزید گفت او از خاندانی است که علم را از کودکی با شیر مکیده اند به او اصرار کردند تا اینکه اجازه داد (این کرامت است که خود یزید در بین آن همه جمعیت و سفیران خارجی اعتراف به علم امام نماید.)
ای مردم منم پسر مکه ومنم پسر زمزم و صفا، منم پسر آنکه حجرالاسود را به اطراف تکان داشت، منم پسر بهترین طواف و سعی کنندگان ، منم پسر کسیکه تا مسجدالاقصی او را شبانه بردند ، منم پسر.... منم پسر آنکه به او وحی شد. انا ابن الحسین (ع) القتیل بکربلا، انا ابن علی المرتضی انا ابن محمدالمصطفی ان ابن فاطمه الزهرا (س) ، انا ابن سوره المنتهی، انا ابن شجره طوبی منم پسر آنکه در خاک و خون غلطید بر او نوحه گرند و منم پسر آنکه پرندگان هوا بر او شیون کنند چون سخنش به اینجا رسید فریاد مردم به گریه بلند شد و یزید ترسید که آشوب شود به موذن گفت برای نماز اذان بگو، موذن برخاست و گفت الله اکبر الله اکبر امام فرمود آری الله اکبر و اعلی واجلّ و اکرم مما اخاف واحذر و چون گفت اشهدان لا اله الا الله امام فرمود آری منهم با هو شاهد، شهادت دهم و بر هو منکری حمله برم که لا الا غیره و لا رب سواه و چون گفت اشهدان محمدرسول الله، عمامه خود را از سرش برداشت و به موذن گفت تو را به همین محمد، لحظه ای ساکت باش، سپس رو به یزید کرد و فرمود ای یزید این پیامبر جد من است یا جد تو؟ اگر بگویی جد تو است همه عالم می دانند دروغ می گویی و اگر بگوئی جد من است ، چرا از از روی ستم ، پدرم را کشتی و اهل بیتش را اسیر کردی؟ این را گفت و دست برد و گریبان خود را چاک زد و گریست و گفت بخدا در این دنیا جز من کسی نیست که جدش رسول خدا باشد، چرا این مرد به ستم، پدرم را کشت و ما را چون رومیان اسیر کرد، سپس فرمود ای یزید ابتکار می کنی و می گویی محمد رسول خدا است و رو به قبله می ایستی؟ وای بر تو که در روز قیامت، دشمن تو ، جدم و پدرم خواهند بود سپس مردم بینشان همهمه شد و بیشتر مردم پراکنده گشتند.
آنگاه حضرت زینب نزد یزید رفت و خواست که برای حسین عزاداری کنند یزید اجازه داد و آنها را در دارالحجاره منزل داد و 7 روز در آنجا مجلس سوگواری برپا نمودند و هر زوز زنان شامی تعداد بیشتری می شد در شرکت در این مجلس. جمعیت بحدی رسید که مردم شام قصد کردند بر خانه یزید هجوم ببرند و او را بکشند که مروان حکم که آنموقع در شام حضور داشت از این توطئه مطلع شد و به یزید گفت که مصلحت نیست که اهل بیت امام حسین (ع) را در شام نگهداری ، آنها را به حجاز بفرست و یزید هم وسائل سفر را آماده کرد و آنها را به مدینه فرستاد.
در کتاب مهوف اثر ابن شهرآشوب آمده بعد از خطبه خانم زینب، یزید دستور داد منبری تهیه نمودند و خطیب آوردند تا از علی و حسین نکوهش کند خطیب بالای منبر رفت و حمد خدا نمود و بسیار از علی و حسین (ع) بد گفت و در مدح معاویه و یزید طولانی سخنرانی کرد تا اینکه امام سجاد بر او بانگ زد و فرمود ای خطیب وای بر تو که رضای خلق را به عذاب خالق خریدی و جایت دوزخ است سپس رو به یزید کرد و گفت اجازه می دهی من هم سخنی گویم که پسند خدا باشد و برای این حضار موجب اجر گردد یزید قبول نکرد مردم گفتند به او اجازه بده بالای منبر رود شاید ما از او چیزی بشنویم گفت اگر بالای منبر رود مرا و آل ابوسفیان را رسوا کند سپس به زیر آید به او گفتند او بیمار است و قادر نمی باشد یزید گفت او از خاندانی است که علم را از کودکی با شیر مکیده اند به او اصرار کردند تا اینکه اجازه داد (این کرامت است که خود یزید در بین آن همه جمعیت و سفیران خارجی اعتراف به علم امام نماید.)
ای مردم منم پسر مکه ومنم پسر زمزم و صفا، منم پسر آنکه حجرالاسود را به اطراف تکان داشت، منم پسر بهترین طواف و سعی کنندگان ، منم پسر کسیکه تا مسجدالاقصی او را شبانه بردند ، منم پسر.... منم پسر آنکه به او وحی شد. انا ابن الحسین (ع) القتیل بکربلا، انا ابن علی المرتضی انا ابن محمدالمصطفی ان ابن فاطمه الزهرا (س) ، انا ابن سوره المنتهی، انا ابن شجره طوبی منم پسر آنکه در خاک و خون غلطید بر او نوحه گرند و منم پسر آنکه پرندگان هوا بر او شیون کنند چون سخنش به اینجا رسید فریاد مردم به گریه بلند شد و یزید ترسید که آشوب شود به موذن گفت برای نماز اذان بگو، موذن برخاست و گفت الله اکبر الله اکبر امام فرمود آری الله اکبر و اعلی واجلّ و اکرم مما اخاف واحذر و چون گفت اشهدان لا اله الا الله امام فرمود آری منهم با هو شاهد، شهادت دهم و بر هو منکری حمله برم که لا الا غیره و لا رب سواه و چون گفت اشهدان محمدرسول الله، عمامه خود را از سرش برداشت و به موذن گفت تو را به همین محمد، لحظه ای ساکت باش، سپس رو به یزید کرد و فرمود ای یزید این پیامبر جد من است یا جد تو؟ اگر بگویی جد تو است همه عالم می دانند دروغ می گویی و اگر بگوئی جد من است ، چرا از از روی ستم ، پدرم را کشتی و اهل بیتش را اسیر کردی؟ این را گفت و دست برد و گریبان خود را چاک زد و گریست و گفت بخدا در این دنیا جز من کسی نیست که جدش رسول خدا باشد، چرا این مرد به ستم، پدرم را کشت و ما را چون رومیان اسیر کرد، سپس فرمود ای یزید ابتکار می کنی و می گویی محمد رسول خدا است و رو به قبله می ایستی؟ وای بر تو که در روز قیامت، دشمن تو ، جدم و پدرم خواهند بود سپس مردم بینشان همهمه شد و بیشتر مردم پراکنده گشتند.
آنگاه حضرت زینب نزد یزید رفت و خواست که برای حسین عزاداری کنند یزید اجازه داد و آنها را در دارالحجاره منزل داد و 7 روز در آنجا مجلس سوگواری برپا نمودند و هر زوز زنان شامی تعداد بیشتری می شد در شرکت در این مجلس. جمعیت بحدی رسید که مردم شام قصد کردند بر خانه یزید هجوم ببرند و او را بکشند که مروان حکم که آنموقع در شام حضور داشت از این توطئه مطلع شد و به یزید گفت که مصلحت نیست که اهل بیت امام حسین (ع) را در شام نگهداری ، آنها را به حجاز بفرست و یزید هم وسائل سفر را آماده کرد و آنها را به مدینه فرستاد.
۲.۵k
۰۵ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.