اکنون با تو در حال خوانش این نوشته ام
اکنون با تو در حال خوانش این نوشته ام
بی آن که بدانم ، چه کسی هستی
و در کجای این سیاره کوچک
آرمیده ای
نامت را نمی دانم
و دین تو را نیز،
باورت را نمی شناسم
شغلت را، سن و نژادت را و حتی قومیتت را ...
شاید افکارت ، همان باشد که مرا به خشم می آورد، شاید ...
نمی دانم!
هیچ از تو نمی دانم
اما این را به خوبی می دانم
می دانم در زیر تمام آن چه که از هم جدایمان کرده است
قلب کوچکی هست که در سینه ات
می طپد
قلبی که در پشت شوق یا اندوه، دلواپس فرداهاست.
نگران سعادت، موفقیت و رستگاری خویش ...
درست مثل من ...
قلبی که رؤیایش ، یافتن راهی برای رهایی از دل مشکلات و نا امیدی هاست ...
درست مثل من ...
نمی دانم امشب نوبت قلب توست برای تنها ماندن در اندوه و ترس ها
یا نه
اما می دانم ، همین امشب ، از میان این هزاران ، بی شک نوبت برخی می رسد ، کسانی که اکنون پریشانی و بی پناهی را خوب می فهمند،
درست همانگونه که هریک از ما در نوبت خویش ...
و من امشب به قلب تو گوش می دهم،
در خلوت دلم می شنوم آهنگ قلبت را من این آهنگ را می شناسم ،
چه سال ها با تو همسفر این سیاره و میزبان درد و لذت بوده ام.
زیر این آسمان هر حسی آشناست...
من نیز انسانم .
درست مثل تو...
شاید مرا برای حل مشکلاتت توانی نیست ، می دانم .
اما می توانم ، قلبم را با تو سهیم باشم امشب
و تو نیز تمام دردت را با من.
من اکنون نه یک تن ! که هزارانم،
امشب دردهایت وسعتی شگرف است برای فرود آمدن
وسعت هزاران قلب به هم پیوسته...
حتی اگر خود ترسیده تر و اندوهگین تر از تو باشم ، هدیه ام ، قلبی برای وسعت بیشتر تجربه ی دردتوست
می دانی؟
امشب قلب تو تنها نیست
من
او
و هزاران ما، به هم پیوسته ایم امشب،
اکنون ...
این پیوستگی را لمس کن ...
و تمام شب آرام گیر
شاید همه ، عشق را نشناسیم اما ترس و اندوه و درد تنهایی را خوب می شناسیم
من نیز دلهره را می شناسم
درست مثل تو ...
و تو مهمان منی امشب
و میهمان هزاران...
برای معجزه ی شفا
این پیوستگی را احساس کن ...
پیوستنی حقیقی
بی شک
امشب آوای قلب تو شنیده خواهد شد ، بیش از هر شب دیگر...
ساده است، اکنون هیچ قلبی در این سیاره بزرگتر از قلب تو نیست
اکنون وسیع تر از قلب ما قلبی نیست، این قلب بهم پیوسته
به وضوحِ هزاران قلب بهم پیوسته ، ترس هایت را، درد هایت را، اندوهت را ... آواز کن
دعا کن
برای نجات خودت دعا کن
هم اکنون در این پیوستگی آواز کن آرزویت را برای شفا ...
بخاطر من و همه ی ما
که در این پیوستگی شفای تو، شفای من و شفای سیاره است
و من نیز دعا می کنم برای خودم به خاطر تو
و به خاطر همه ی قلب های پیوسته در این زنجیره ی همدلی
و به خاطر سیاره ی کوچکمان
این نیروی عظیم را هم اکنون حس کن،
هم اینک آوای این قلب بهم پیوسته تا بیکران جهان واقعی و تا آن سوی عالم رویا می رود...
بی گمان اکنون ضربان این قلب بزرگ را قلب زمین حس می کند.
آواز کن، بخواه، گریه کن ... تو تنها نیستی، حالا قلب من فریاد صدای فروخورده ی قلب توست
خدایا
امید شبهای تارمان
در این پیوستگی ِ قلبهای سرگردان
به حرمت درد ما و عشق تو
این قلب را شفا ده
دوستان عزیز ٬، شبتون پر ستاره
بی آن که بدانم ، چه کسی هستی
و در کجای این سیاره کوچک
آرمیده ای
نامت را نمی دانم
و دین تو را نیز،
باورت را نمی شناسم
شغلت را، سن و نژادت را و حتی قومیتت را ...
شاید افکارت ، همان باشد که مرا به خشم می آورد، شاید ...
نمی دانم!
هیچ از تو نمی دانم
اما این را به خوبی می دانم
می دانم در زیر تمام آن چه که از هم جدایمان کرده است
قلب کوچکی هست که در سینه ات
می طپد
قلبی که در پشت شوق یا اندوه، دلواپس فرداهاست.
نگران سعادت، موفقیت و رستگاری خویش ...
درست مثل من ...
قلبی که رؤیایش ، یافتن راهی برای رهایی از دل مشکلات و نا امیدی هاست ...
درست مثل من ...
نمی دانم امشب نوبت قلب توست برای تنها ماندن در اندوه و ترس ها
یا نه
اما می دانم ، همین امشب ، از میان این هزاران ، بی شک نوبت برخی می رسد ، کسانی که اکنون پریشانی و بی پناهی را خوب می فهمند،
درست همانگونه که هریک از ما در نوبت خویش ...
و من امشب به قلب تو گوش می دهم،
در خلوت دلم می شنوم آهنگ قلبت را من این آهنگ را می شناسم ،
چه سال ها با تو همسفر این سیاره و میزبان درد و لذت بوده ام.
زیر این آسمان هر حسی آشناست...
من نیز انسانم .
درست مثل تو...
شاید مرا برای حل مشکلاتت توانی نیست ، می دانم .
اما می توانم ، قلبم را با تو سهیم باشم امشب
و تو نیز تمام دردت را با من.
من اکنون نه یک تن ! که هزارانم،
امشب دردهایت وسعتی شگرف است برای فرود آمدن
وسعت هزاران قلب به هم پیوسته...
حتی اگر خود ترسیده تر و اندوهگین تر از تو باشم ، هدیه ام ، قلبی برای وسعت بیشتر تجربه ی دردتوست
می دانی؟
امشب قلب تو تنها نیست
من
او
و هزاران ما، به هم پیوسته ایم امشب،
اکنون ...
این پیوستگی را لمس کن ...
و تمام شب آرام گیر
شاید همه ، عشق را نشناسیم اما ترس و اندوه و درد تنهایی را خوب می شناسیم
من نیز دلهره را می شناسم
درست مثل تو ...
و تو مهمان منی امشب
و میهمان هزاران...
برای معجزه ی شفا
این پیوستگی را احساس کن ...
پیوستنی حقیقی
بی شک
امشب آوای قلب تو شنیده خواهد شد ، بیش از هر شب دیگر...
ساده است، اکنون هیچ قلبی در این سیاره بزرگتر از قلب تو نیست
اکنون وسیع تر از قلب ما قلبی نیست، این قلب بهم پیوسته
به وضوحِ هزاران قلب بهم پیوسته ، ترس هایت را، درد هایت را، اندوهت را ... آواز کن
دعا کن
برای نجات خودت دعا کن
هم اکنون در این پیوستگی آواز کن آرزویت را برای شفا ...
بخاطر من و همه ی ما
که در این پیوستگی شفای تو، شفای من و شفای سیاره است
و من نیز دعا می کنم برای خودم به خاطر تو
و به خاطر همه ی قلب های پیوسته در این زنجیره ی همدلی
و به خاطر سیاره ی کوچکمان
این نیروی عظیم را هم اکنون حس کن،
هم اینک آوای این قلب بهم پیوسته تا بیکران جهان واقعی و تا آن سوی عالم رویا می رود...
بی گمان اکنون ضربان این قلب بزرگ را قلب زمین حس می کند.
آواز کن، بخواه، گریه کن ... تو تنها نیستی، حالا قلب من فریاد صدای فروخورده ی قلب توست
خدایا
امید شبهای تارمان
در این پیوستگی ِ قلبهای سرگردان
به حرمت درد ما و عشق تو
این قلب را شفا ده
دوستان عزیز ٬، شبتون پر ستاره
۵.۴k
۰۶ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.