آن دنیا هم باز پروانه ی خانومم هست ؛م
آن دنیا هم باز پروانهی خانومم هست ؛م
خاطره همسر سردار شهید همدانی از آخرین روزهای با هم بودن؛
خودش خانه را بهخاطر کمر درد من تمیز میکرد.
بعد از انجام کارها، به بچهها زنگ زد و گفت: بیایید دور هم باشیم.
غذای آن روز را خودش پخت و سر سفره گفت: بفرمایید آخرین دست پخت بابا!
لقمه در دهان همه ماند. بچهها اشک در چشمانشان جمع شد.
حرف را عوض کردم و گفتم:
هشت سال توی تیر و ترکش بوده چیزیش نشده. حالا هم خدا حافظش است.
وقتی بچه ها رفتند در خلوت دو نفری مان گفت:
وصیت کردهام همدان خاکم کنید.
گفتم به یک شرط:
شفاعتم کن! آن دنیا هم...
حاجی همانطور نگاهم کرد و گفت:
آن دنیا هم باز با پروانهی خانومم هستم.
روحش شاد . . .
خاطره همسر سردار شهید همدانی از آخرین روزهای با هم بودن؛
خودش خانه را بهخاطر کمر درد من تمیز میکرد.
بعد از انجام کارها، به بچهها زنگ زد و گفت: بیایید دور هم باشیم.
غذای آن روز را خودش پخت و سر سفره گفت: بفرمایید آخرین دست پخت بابا!
لقمه در دهان همه ماند. بچهها اشک در چشمانشان جمع شد.
حرف را عوض کردم و گفتم:
هشت سال توی تیر و ترکش بوده چیزیش نشده. حالا هم خدا حافظش است.
وقتی بچه ها رفتند در خلوت دو نفری مان گفت:
وصیت کردهام همدان خاکم کنید.
گفتم به یک شرط:
شفاعتم کن! آن دنیا هم...
حاجی همانطور نگاهم کرد و گفت:
آن دنیا هم باز با پروانهی خانومم هستم.
روحش شاد . . .
۴۹۹
۰۷ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.