در خیالات خودم در زیر بارارنی که نیست
در خیالات خودم در زیر بارارنی که نیست
می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست
می نشینی رو به رویم خستگی در می کنی
چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست
باز می خندی و می پرسی که حالت بهتر است؟
باز می خندم که خیلی! گر چه می دانی که نیست
شعر می خوانم برایت واژها گل می کنند
یاس مریم می گذارم توی گلدانی که نیست
چشم می دوزم به چشمت، می شود آیا کمی
دست هایم را بگیری بین دستانی که نیست؟
وقت رفتن می شود با بغض می گویم نرو
پشت پایت اشک می ریزم در ایوانی که نیست
می روی و خانه لبریز از نبودت می شود
باز تنها می شوم با یاد مهمانی که نیست
خیالیات
می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست
می نشینی رو به رویم خستگی در می کنی
چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست
باز می خندی و می پرسی که حالت بهتر است؟
باز می خندم که خیلی! گر چه می دانی که نیست
شعر می خوانم برایت واژها گل می کنند
یاس مریم می گذارم توی گلدانی که نیست
چشم می دوزم به چشمت، می شود آیا کمی
دست هایم را بگیری بین دستانی که نیست؟
وقت رفتن می شود با بغض می گویم نرو
پشت پایت اشک می ریزم در ایوانی که نیست
می روی و خانه لبریز از نبودت می شود
باز تنها می شوم با یاد مهمانی که نیست
خیالیات
۷۸
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.