عصر یخ
p¹⁰
س. سرورم من متاسفم من وقتی برای بازدید میرفتم همه چیز ردیف بود و من هیچ مشکلی ندیده بودم ولی
من بطور یه آدم عادی این بار میرم و به خدمت تمام باجگیران میرسم لازم باشه از لشکر میندازمشون بیرون
ج. نمیخوام برای اوایل پافشاری کنم ولی در جلسه بعد حتما میخوام ببینم که رسیدگی شده به این موضوع مردمی که برای رد شدن از شهری به شهر دیگر در کشور خودشون سکه طلا میدن کسانی که سکه کافی ندارن نمیتونن به شهر ها بیان و این واقعا برای اعتراضاتی که داخل کشورا یه دلیل مهم و اساسیه
س. شما حق دارین سرورم
من رسیدگی میکنم
همینجوری اون جلسه تا ساعت ها ادامه یافت و جیمین بعد از چندین روز تونست استراحت کنه
راوی :
درسته پدر جیمین توی مواقع شورش های داخلی برای اقتصاد و ناعدالتی های کشور حکومت رو دست جیمین سپرده بود ولی جیمین بهتر از پدرش در اداره و امور کشور بود و این یک واقعیت بود
و خشم مردم به امپراتوری پارک ها کمتر میشد و این فقط برای اداره خوب جیمین بود که جواب داده بود
و جیمین از این بابت خوشحال بود
روز ها میگذشت و الان دیگه وقت عنصر آتشی بود که در درون جیمین باید فعال میشد تا کشور بتونه روی فصل تابستان رو ببینه
از سرش تاجش رو در آورد و روی میز چوبی قهوه ای رنگ گذاشت لباس سنگین مخملی مشکی که تنش بدد رو در آورد و یه چیز خیلی ساده ای پوشید تا بین مردم کشور خودش اون شناخته نشه
جیمین از قصر بدون سرباز یا محافظی در کنار خودش بیرون رفت
اتی که توی قصر کلافه شده بود از صب از قصر بیرون رفته بود و ک
داخل چنگل روی سنگ هایی که وسط رود خونه بود نشسته بود و به انعکاس عکسش نگاه میکرد و به ماهی های رنگا رنگی که مردم روی رود تونه اونا رو ول کردا بودن تا رود خونه ویو خوشگل و زیبا تری به خود بگیره جنگل بانی که به جنگل رسیدگی میکرد کنار رود خونه گل و گیاه های متفاوتی کاشته بود تا جنگل سر سبز و خشگل تر بشه کلا از وقتی جیمین به تاج و تخت رسیده بود کشور در یه نظم خوبی قرار گرفته بود که همه با عشق دو دستی از کارشون گرفته بودن و با شور و اشتیاق کارشون رو انجام میدادن
جیمین در داخل شهر تا جایی که تونسته بود قدم میزد و به مغازه داران و به مردم خودش که در حال زندگی عادی خودشان بودن نگاه میکرد تا ببینه همه چیز در داخل شهر ها روبه رواله یا نع
جیمین در راه برگشت سمت جنگل رفت و داخل جنگل قدم میزد ات رو دید که روی سنگ وسط رود خونه نشسته بود جیمین کنار رود خونه رفت و وایساد و دستاش رو پشت خودش قفل کرد
س. سرورم من متاسفم من وقتی برای بازدید میرفتم همه چیز ردیف بود و من هیچ مشکلی ندیده بودم ولی
من بطور یه آدم عادی این بار میرم و به خدمت تمام باجگیران میرسم لازم باشه از لشکر میندازمشون بیرون
ج. نمیخوام برای اوایل پافشاری کنم ولی در جلسه بعد حتما میخوام ببینم که رسیدگی شده به این موضوع مردمی که برای رد شدن از شهری به شهر دیگر در کشور خودشون سکه طلا میدن کسانی که سکه کافی ندارن نمیتونن به شهر ها بیان و این واقعا برای اعتراضاتی که داخل کشورا یه دلیل مهم و اساسیه
س. شما حق دارین سرورم
من رسیدگی میکنم
همینجوری اون جلسه تا ساعت ها ادامه یافت و جیمین بعد از چندین روز تونست استراحت کنه
راوی :
درسته پدر جیمین توی مواقع شورش های داخلی برای اقتصاد و ناعدالتی های کشور حکومت رو دست جیمین سپرده بود ولی جیمین بهتر از پدرش در اداره و امور کشور بود و این یک واقعیت بود
و خشم مردم به امپراتوری پارک ها کمتر میشد و این فقط برای اداره خوب جیمین بود که جواب داده بود
و جیمین از این بابت خوشحال بود
روز ها میگذشت و الان دیگه وقت عنصر آتشی بود که در درون جیمین باید فعال میشد تا کشور بتونه روی فصل تابستان رو ببینه
از سرش تاجش رو در آورد و روی میز چوبی قهوه ای رنگ گذاشت لباس سنگین مخملی مشکی که تنش بدد رو در آورد و یه چیز خیلی ساده ای پوشید تا بین مردم کشور خودش اون شناخته نشه
جیمین از قصر بدون سرباز یا محافظی در کنار خودش بیرون رفت
اتی که توی قصر کلافه شده بود از صب از قصر بیرون رفته بود و ک
داخل چنگل روی سنگ هایی که وسط رود خونه بود نشسته بود و به انعکاس عکسش نگاه میکرد و به ماهی های رنگا رنگی که مردم روی رود تونه اونا رو ول کردا بودن تا رود خونه ویو خوشگل و زیبا تری به خود بگیره جنگل بانی که به جنگل رسیدگی میکرد کنار رود خونه گل و گیاه های متفاوتی کاشته بود تا جنگل سر سبز و خشگل تر بشه کلا از وقتی جیمین به تاج و تخت رسیده بود کشور در یه نظم خوبی قرار گرفته بود که همه با عشق دو دستی از کارشون گرفته بودن و با شور و اشتیاق کارشون رو انجام میدادن
جیمین در داخل شهر تا جایی که تونسته بود قدم میزد و به مغازه داران و به مردم خودش که در حال زندگی عادی خودشان بودن نگاه میکرد تا ببینه همه چیز در داخل شهر ها روبه رواله یا نع
جیمین در راه برگشت سمت جنگل رفت و داخل جنگل قدم میزد ات رو دید که روی سنگ وسط رود خونه نشسته بود جیمین کنار رود خونه رفت و وایساد و دستاش رو پشت خودش قفل کرد
۸.۵k
۲۹ تیر ۱۴۰۳