داییم همیشه افتخارش این بوده که رهرو طیب حاج رضائیه
مادربزرگم خیلی سرحال بود از دست داییم دق کرد
اون یکی مادربزرگمم که از دست من دق کرد چون من زندان بودم و اونم غصه میخورد عاشق من بود چون من رو بزرگ کرده بود
اون یکی مادربزرگمم که از دست من دق کرد چون من زندان بودم و اونم غصه میخورد عاشق من بود چون من رو بزرگ کرده بود
۷.۸k
۰۳ خرداد ۱۴۰۲