سالیان دراز دل به نام تو بستم
سالیان دراز، دل به نام تو بستم،
هر شامگاه، چشم به راهی دراز،
چون جوی بیپایان که سوی هیچ روان است.
گمان بردم روزی باز آیی،
با لبخند روشن
و نگاه فروزان.
لیک آن گاه...که باز آمدی....
خویشتن دیرین زیر خروار خاکستر زمان دفن بود
چشمانت بیگانه،
خندهات بیفروغ،
رنگ خستگی و بی هیچ گرمایی
میان ما شکافی افتاده بود،
ژرفتر از دریا،
سختتر از کوه،
دورتر از افق،
سردتر از شب ،
خاموشتر از گورستانی بیچراغ.
من ماندم، با دلی در گذشته به بند،
و تو، از من گذشته،
به راهی دیگر روانه.
آن گاه دریافتم...
"انتظار، همیشه ره به دیدار نمیبرد
گاه، پایانش جز خاکستری بر خاکستر نیست.
بازگشتت، همچون تیغی بود بر زخم کهنه،
تلختر از نیامدنت،
ویرانتر از نبودنت."
هر شامگاه، چشم به راهی دراز،
چون جوی بیپایان که سوی هیچ روان است.
گمان بردم روزی باز آیی،
با لبخند روشن
و نگاه فروزان.
لیک آن گاه...که باز آمدی....
خویشتن دیرین زیر خروار خاکستر زمان دفن بود
چشمانت بیگانه،
خندهات بیفروغ،
رنگ خستگی و بی هیچ گرمایی
میان ما شکافی افتاده بود،
ژرفتر از دریا،
سختتر از کوه،
دورتر از افق،
سردتر از شب ،
خاموشتر از گورستانی بیچراغ.
من ماندم، با دلی در گذشته به بند،
و تو، از من گذشته،
به راهی دیگر روانه.
آن گاه دریافتم...
"انتظار، همیشه ره به دیدار نمیبرد
گاه، پایانش جز خاکستری بر خاکستر نیست.
بازگشتت، همچون تیغی بود بر زخم کهنه،
تلختر از نیامدنت،
ویرانتر از نبودنت."
- ۱۴.۳k
- ۰۷ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط