اسم عشق خوب یا بد
اسم عشق خوب یا بد
پارت ۸۵
[ویو آنالی]
از اتاق خودم بیرون اومدم به سمت اتاق دانته رفتم
در باز کردم هنوزم خواب بود
آنالی: دانته بلند شو...داداش گفت بریم خونه
تکون خورد و با خواب آلودگی گفت
دانته: ولم کن می خوام بخوابم...ول کن
آنالی: بلند شو که می کشمت
یهو صاف مرتب نشست... ولی خواب آلود...
دانته: آنا چرا فکم درد می کنه خودم به جایی کوبیدم...سرم تیر میکشه
هیچی یادش نیست... عجب
آنالی: آره به دست من کوبیدی...بلند شو بریم عمارت
خواب آلود بلند شد خودش جمع کرد و راه افتادیم...تو راه تازه متوجه غلط کاری کرده شده بود
رسیدیم جلوی عمارت پیاده شدیم
دانته: آنا ببخشید...بابام نگو
آنالی: باشه بریم تو ...
رفتیم داخل داداشم سر مبز صبحونه بود ولی نه تنها.... چندتا از شرکاش هم بودن مثل..جئون... رفتیم جلوی داداشم ایستادیم
سر تا پاهامون نگاه کرد... تعظیم کردیم سلام کردیم
هانجون: اومدید حاضر شید بیاید پایین
آنالی و دانته: چشم
سریع رفتیم به سمت اتاق خودمون..لباس دیشب از تنم بیرون کشیدم و دوش گرفتم حاضر شدم لباس پوشیدم رفتم پایین دانته هم اومد
دقیقا وسط ته جو و دانته نشسته بودم..ته جو آروم در گوشم زمزمه کرد
ته جو: داداشت همه چیز فهمید
بدبخت شدیم الان چیکار کنم... گندش بزنن.. به داداشم نگاه کردم
تو صورتش عصبانیت بود ولی نشون نمی داد.. متوجه نگاهم شد گفت
هانجون: ایندفعه کوتاه نمیام آنا..خودت خسته نکن
آنالی: داداش می دونی که من هیچوقت دروغ نمی گم فقط ترسیدم ببخشید
دانته: ببخشید پدر آنا تقصیری نداره
پارت ۸۵
[ویو آنالی]
از اتاق خودم بیرون اومدم به سمت اتاق دانته رفتم
در باز کردم هنوزم خواب بود
آنالی: دانته بلند شو...داداش گفت بریم خونه
تکون خورد و با خواب آلودگی گفت
دانته: ولم کن می خوام بخوابم...ول کن
آنالی: بلند شو که می کشمت
یهو صاف مرتب نشست... ولی خواب آلود...
دانته: آنا چرا فکم درد می کنه خودم به جایی کوبیدم...سرم تیر میکشه
هیچی یادش نیست... عجب
آنالی: آره به دست من کوبیدی...بلند شو بریم عمارت
خواب آلود بلند شد خودش جمع کرد و راه افتادیم...تو راه تازه متوجه غلط کاری کرده شده بود
رسیدیم جلوی عمارت پیاده شدیم
دانته: آنا ببخشید...بابام نگو
آنالی: باشه بریم تو ...
رفتیم داخل داداشم سر مبز صبحونه بود ولی نه تنها.... چندتا از شرکاش هم بودن مثل..جئون... رفتیم جلوی داداشم ایستادیم
سر تا پاهامون نگاه کرد... تعظیم کردیم سلام کردیم
هانجون: اومدید حاضر شید بیاید پایین
آنالی و دانته: چشم
سریع رفتیم به سمت اتاق خودمون..لباس دیشب از تنم بیرون کشیدم و دوش گرفتم حاضر شدم لباس پوشیدم رفتم پایین دانته هم اومد
دقیقا وسط ته جو و دانته نشسته بودم..ته جو آروم در گوشم زمزمه کرد
ته جو: داداشت همه چیز فهمید
بدبخت شدیم الان چیکار کنم... گندش بزنن.. به داداشم نگاه کردم
تو صورتش عصبانیت بود ولی نشون نمی داد.. متوجه نگاهم شد گفت
هانجون: ایندفعه کوتاه نمیام آنا..خودت خسته نکن
آنالی: داداش می دونی که من هیچوقت دروغ نمی گم فقط ترسیدم ببخشید
دانته: ببخشید پدر آنا تقصیری نداره
۱۰.۰k
۲۸ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.