سیگار را بین لب هایش قرار داد.
سیگار را بین لب هایش قرار داد.
با فندک فتیله ان را روشن کرد!
داشت میسوخت زره زره پودر میشد، و سپس زمانی تمام شد دور انداخته شد.
در آن لحظه با خود گمان کرد؛ شاید زندگی منم همانند این سیگار است.
مرا از اتش عشق میسوزانند و سپس که زره زره خاکستر شده ام مرا دور می انداختند.
پکی از سیگار گرفت و دوباره به دریای متروکه روبه رویش چشم دوخت.
متوجه گذر زمان نشد..
ساعت ها گذشته.
به امواج خیره شده بود کسی چه مینداست که چگونه ان ادمه پرحرف و دم دمه مزاج اینگونه ارام شده است..
هیچکس انجا نبود به جز روح اهالی این حوالی کسی دیگر نبود!
هرکس[روح ها] که از انجا گذر میکردند با خود میگفتند: ان دیوانه است؟
یا
چرا همچین جوانی اینجا در این ساحله بی امید باید به امواج این دریای غم انگیز نگاه کند؟
گویا دریغ از ان که چه در سر ان جوان میگذر..
_میشل کلیر
با فندک فتیله ان را روشن کرد!
داشت میسوخت زره زره پودر میشد، و سپس زمانی تمام شد دور انداخته شد.
در آن لحظه با خود گمان کرد؛ شاید زندگی منم همانند این سیگار است.
مرا از اتش عشق میسوزانند و سپس که زره زره خاکستر شده ام مرا دور می انداختند.
پکی از سیگار گرفت و دوباره به دریای متروکه روبه رویش چشم دوخت.
متوجه گذر زمان نشد..
ساعت ها گذشته.
به امواج خیره شده بود کسی چه مینداست که چگونه ان ادمه پرحرف و دم دمه مزاج اینگونه ارام شده است..
هیچکس انجا نبود به جز روح اهالی این حوالی کسی دیگر نبود!
هرکس[روح ها] که از انجا گذر میکردند با خود میگفتند: ان دیوانه است؟
یا
چرا همچین جوانی اینجا در این ساحله بی امید باید به امواج این دریای غم انگیز نگاه کند؟
گویا دریغ از ان که چه در سر ان جوان میگذر..
_میشل کلیر
۷.۷k
۰۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.