گاهی جهان آدمها پر است از هیاهو

گاهی جهان آدم‌ها پر است از هیاهو،
هر کسی فریادی برمی‌کشد تا بماند،
چراغی می‌افروزد تا در تاریکی گم نشود
و من... در کنجی خاموش،
تمام جانم را به فراموشی می‌سپارم،
چنان که ردی از من در هیچ خاطر نماند
چه تلخ است این دوگانگی،
آنان از وحشت نیستی می‌جنگند،
و من از سنگینی بودن،
به آغوش نیستی پناه می‌برم
شاید آرامش راستین،
نه در بودن است و نه در رفتن،
که در مرز باریک میان سکوت و نابودی‌ست....
دیدگاه ها (۰)

به کسی که این را خواهد خواند،اگر هنوز اثری از من مانده باشد....

چو گفتی "توانی زنی خنجرم،فرو بر به ژرفای این پیکرم.اگر خون ر...

زن از روز ازل در کارزار بوده است،نه با شمشیر و خون، که با دی...

خستگی‌ام شبیه بارانی‌ست بی‌پایان، بارانی که هیچ آفتابی را مج...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط