فیک جونگ کوک پارت ۲۶ (معشوقه) فصل ۲
دهنم رو باز کردم که نودل هارو داخل دهنم گذاشت منم آروم میخوردم که یهو گفت:
ارباب: اه مگه حلزونی دیگه حوصلم داره سر میره!
یه دفعه دستشو روی فکم گداشت و بالا و پایین کرد که یه دفعه زبونمو گاز گرفتم..
ا.ت: آیییی نکن زبونمو کشتی!
ارباب: زبون مگه میمیره دیوونه!(خنده)
یه دفعه شروع کرد به قهقه زدن یه لحظه حواسم نبود و چشمام رو باز کردم که لحظه صورتش که به یه سمت دیگه گرفته بود و داشت میخندید رو دیدم! ولی سریع چشمام رو بستم انقد زود بود که حتی نتونستم درست چهرش رو ببینم که بشناسمش شانس آوردم نفهمید! خواستم دوباره چشمام رو باز کنم که بهش نگاه کنم که یهو گفت:
ارباب: قلبت چرا انقد تند میزنه؟
راست میگفت از استرس اینکه نزدیک بود ببینمش قلبم داشت تند میزد.
ا.ت: نه قلبم تند نمیزنه چیزی نیست!
یه دفعه دستشو روی sینم گذاشت!
ا.ت: چ..چیکار..میکنی!
ارباب: حق با منه قلبت داره تند میزنه!ببینم نکنه مریض شدی؟....یا نکنه!...نکنه عاشق شدی؟!
ا.ت: چی میگی چه ربطی داره! فقط یکم استرس گرفتم!
ارباب: برای چی استرس داری؟ نکنه میترسی اشتباهی روی dیکم بشینی؟(نیشخند صدا دار)
دلیلش این نبود ولی چون نمیخواستم چیزی بفهمه الکی سرم رو انداختم پایین که فکر کنه دلیلش همینه..یه دفعه شروع کرد به قهقه زدن😐ایششش کاشکی حرفشو تایید نمیکردم و یه دلیل دیگه میاوردم😑
ا.ت: یااااا بسه!
ارباب:🤣🤣🤣
ا.ت: یاااااااااا گفتم بسه! اصن این کجاش خنده داره!
ارباب: اهم اهم(مثلا صداشو صاف کرد)بسه دیگه!
بعد دوباره شروع کردیم به غذا خوردن.....
ویو بعد از عذا:
ارباب: حوصله ندارم ماسک بزنم زیر ماسک نمیتونم درست نفس بکشم خودت بفهم و بهم نگاه نکن مثل خدمتکارا که بهم نگاه نمیکنن..
ا.ت:یعنی سرمو بندازم پایین؟
ارباب: آره راستی تهیونگ قراره بیاد نباید باهاش گرم بگیری فهمیدی؟بهش میگی ارباب کیم!
ا.ت: چرا؟
ارباب: چرا نداره چون اون یه مافیای بزرگه همچنین متوجه شدم که اون بهت علاقه داره..
ا.ت: چ..چییی؟
من از این موضوع خبر داشتم ولی اون از کجا فهمیده بود؟!
ارباب: گفتم که ولی اگه اشتباهی بکنی تنبیه میشی!
ا.ت:.....
ارباب: چته؟
ا.ت: خب من از وقتی که اومدم تو نداشتی هیچ جایی برم...من همیشه هم دانشگاه میرفتم هم باشگاه...ولی الان....
ارباب: خبری از بیرون رفتن نیست..
ا.ت: آخه تو گوشیم هم ازم گرفتی!
ارباب: همین که گفتم اگه زیاد حرف بزنی تنبیه میشی!
ا.ت: اه تو هم همش میگی تنبیه تنبیه اصن چیز دیگه ای به جز گفتن این حرف بلدی!(داد)
ارباب: نه انگار زیادی بهت رو دادم! الان نشونت میدم که تنبیه چیه!
یه دفعه مچ دستم رو محکم گرفت و سمت خودش کشید و داشت سمت اتاقش میرفت..
ا.ت:نههههه غلط کردم ولم کنننن..
ارباب: دیگه دیره!.....
ارباب: اه مگه حلزونی دیگه حوصلم داره سر میره!
یه دفعه دستشو روی فکم گداشت و بالا و پایین کرد که یه دفعه زبونمو گاز گرفتم..
ا.ت: آیییی نکن زبونمو کشتی!
ارباب: زبون مگه میمیره دیوونه!(خنده)
یه دفعه شروع کرد به قهقه زدن یه لحظه حواسم نبود و چشمام رو باز کردم که لحظه صورتش که به یه سمت دیگه گرفته بود و داشت میخندید رو دیدم! ولی سریع چشمام رو بستم انقد زود بود که حتی نتونستم درست چهرش رو ببینم که بشناسمش شانس آوردم نفهمید! خواستم دوباره چشمام رو باز کنم که بهش نگاه کنم که یهو گفت:
ارباب: قلبت چرا انقد تند میزنه؟
راست میگفت از استرس اینکه نزدیک بود ببینمش قلبم داشت تند میزد.
ا.ت: نه قلبم تند نمیزنه چیزی نیست!
یه دفعه دستشو روی sینم گذاشت!
ا.ت: چ..چیکار..میکنی!
ارباب: حق با منه قلبت داره تند میزنه!ببینم نکنه مریض شدی؟....یا نکنه!...نکنه عاشق شدی؟!
ا.ت: چی میگی چه ربطی داره! فقط یکم استرس گرفتم!
ارباب: برای چی استرس داری؟ نکنه میترسی اشتباهی روی dیکم بشینی؟(نیشخند صدا دار)
دلیلش این نبود ولی چون نمیخواستم چیزی بفهمه الکی سرم رو انداختم پایین که فکر کنه دلیلش همینه..یه دفعه شروع کرد به قهقه زدن😐ایششش کاشکی حرفشو تایید نمیکردم و یه دلیل دیگه میاوردم😑
ا.ت: یااااا بسه!
ارباب:🤣🤣🤣
ا.ت: یاااااااااا گفتم بسه! اصن این کجاش خنده داره!
ارباب: اهم اهم(مثلا صداشو صاف کرد)بسه دیگه!
بعد دوباره شروع کردیم به غذا خوردن.....
ویو بعد از عذا:
ارباب: حوصله ندارم ماسک بزنم زیر ماسک نمیتونم درست نفس بکشم خودت بفهم و بهم نگاه نکن مثل خدمتکارا که بهم نگاه نمیکنن..
ا.ت:یعنی سرمو بندازم پایین؟
ارباب: آره راستی تهیونگ قراره بیاد نباید باهاش گرم بگیری فهمیدی؟بهش میگی ارباب کیم!
ا.ت: چرا؟
ارباب: چرا نداره چون اون یه مافیای بزرگه همچنین متوجه شدم که اون بهت علاقه داره..
ا.ت: چ..چییی؟
من از این موضوع خبر داشتم ولی اون از کجا فهمیده بود؟!
ارباب: گفتم که ولی اگه اشتباهی بکنی تنبیه میشی!
ا.ت:.....
ارباب: چته؟
ا.ت: خب من از وقتی که اومدم تو نداشتی هیچ جایی برم...من همیشه هم دانشگاه میرفتم هم باشگاه...ولی الان....
ارباب: خبری از بیرون رفتن نیست..
ا.ت: آخه تو گوشیم هم ازم گرفتی!
ارباب: همین که گفتم اگه زیاد حرف بزنی تنبیه میشی!
ا.ت: اه تو هم همش میگی تنبیه تنبیه اصن چیز دیگه ای به جز گفتن این حرف بلدی!(داد)
ارباب: نه انگار زیادی بهت رو دادم! الان نشونت میدم که تنبیه چیه!
یه دفعه مچ دستم رو محکم گرفت و سمت خودش کشید و داشت سمت اتاقش میرفت..
ا.ت:نههههه غلط کردم ولم کنننن..
ارباب: دیگه دیره!.....
۳.۹k
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.