غرق در چشمآن تو
غَــرق دَر چِشمــآن تـــو
سه پآرتی jk
p.3
دربه در توی اون شلوغی دنبال لایونا بود
که بالخره اتاقشو پیدا کرد و تقه ای به در زد
لایونا یا چشم های اشکیش و آرایش خراب شدش درو باز کرد
با دیدن کوک یلحظه قلبش ایستاد...
لایونا: ت...تو چرا اومدی؟
جونگکوک گل رو داد دست دخترش
جونگکوک: تولدت مبارک
لایونا رفت توی اتاق و کوک پشت سرش رفت تو
دید اتاق تارک و تارکه
دید کیکی که واسش عکسشو فرستاده روی میز آرایشیشه
لایونا: فقط چون تو گفتی خوشگله قایمش کردم پیش خودم
رفت روبه روی میزش و کبریت رو برداشت
کوک اومد کنارش...
کبریت رو روشن کرد لایونا و یه ذره اتاق روشن شد
کبریت رو جلوی کوک رفت
چشم هاشو میتونست ببینه...
لایونا: بگو که هنوزم دوسم داری...
کوک کبریت رو فوت کرد و توی تاریکی گف:
اره دوستت دارم»
لایونا دوباره کبریت رو روشن کرد
ولی ایندفعه شمعشو روشن کرد
اتاق بااون نور کم روشن شده بود
لایونا: حالا توی چشمام نگاه کن و بگو...
جونگکوک: تو وقتی مجنون یکی دیگه هستی چرا باید چشم تو چشمت بگم؟تو عاشق اونی من میدونم
لایونا: نه اینطور نیست
جونگکوک: رک میگم
اگه اون نبود برت میگردوندم
چون دوستت دارم و هنوز به فکرتم
بدون تو نمیتونم
لایونا: میدونی آرزوی تولدم چی بود؟
لایونا ادامه داد:
اینکه جونگکوکم برگرده...
و شمع رو فوت کرد...
ولی اون فقط یه فوت کردن شمع نبود
فقط یه تاریکی مطلق توی اون اتاق نبود
اون پایان همه چیز بود....
______________________________________-
پآیآن... .
اَز جِکسـ ـو... .
سه پآرتی jk
p.3
دربه در توی اون شلوغی دنبال لایونا بود
که بالخره اتاقشو پیدا کرد و تقه ای به در زد
لایونا یا چشم های اشکیش و آرایش خراب شدش درو باز کرد
با دیدن کوک یلحظه قلبش ایستاد...
لایونا: ت...تو چرا اومدی؟
جونگکوک گل رو داد دست دخترش
جونگکوک: تولدت مبارک
لایونا رفت توی اتاق و کوک پشت سرش رفت تو
دید اتاق تارک و تارکه
دید کیکی که واسش عکسشو فرستاده روی میز آرایشیشه
لایونا: فقط چون تو گفتی خوشگله قایمش کردم پیش خودم
رفت روبه روی میزش و کبریت رو برداشت
کوک اومد کنارش...
کبریت رو روشن کرد لایونا و یه ذره اتاق روشن شد
کبریت رو جلوی کوک رفت
چشم هاشو میتونست ببینه...
لایونا: بگو که هنوزم دوسم داری...
کوک کبریت رو فوت کرد و توی تاریکی گف:
اره دوستت دارم»
لایونا دوباره کبریت رو روشن کرد
ولی ایندفعه شمعشو روشن کرد
اتاق بااون نور کم روشن شده بود
لایونا: حالا توی چشمام نگاه کن و بگو...
جونگکوک: تو وقتی مجنون یکی دیگه هستی چرا باید چشم تو چشمت بگم؟تو عاشق اونی من میدونم
لایونا: نه اینطور نیست
جونگکوک: رک میگم
اگه اون نبود برت میگردوندم
چون دوستت دارم و هنوز به فکرتم
بدون تو نمیتونم
لایونا: میدونی آرزوی تولدم چی بود؟
لایونا ادامه داد:
اینکه جونگکوکم برگرده...
و شمع رو فوت کرد...
ولی اون فقط یه فوت کردن شمع نبود
فقط یه تاریکی مطلق توی اون اتاق نبود
اون پایان همه چیز بود....
______________________________________-
پآیآن... .
اَز جِکسـ ـو... .
- ۵.۸k
- ۱۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط