ₛₜₐᵣₜ
ₛₜₐᵣₜ
ᶜᵃⁿ ᴵ ᵗᵃˢᵗᵉ ᵐᵒʳᵉ ᵒᶠ ʸᵒᵘ?
پارت 2
میتونم بیشتر طعمتو بچشم
_________________.
کوکو به مِن مِن کردن افتاد
کوکو"ام... سلام من هاجیمه کوکونوی هستم..."
پسر".. منم اینوپی سیشو هستم..."
کوکو وارد اتاق میشه اتاق یک هال خیلی کوچیک که توش یک تلوزیون،جلوش یک مبل راحتی داره و لوستری از سقف آویزون شده شاید حدودا خونه 90 متر باشه
بخشی از محیط حال رو اشپر خونه ی کوچکی احاطه کرده که توش یک یخچال یک سری کمد سیاه چوبی و شیک و گاز الکترونیکی است که یک میز بزرگ و کشیده آشپرخانه رو از هال جدا کرده و 2 صندلی جلوی اون هست
و 3 اتاق وجود داره که احتمال دستشویی و حمام و دو اتاق هست.
کوکو یادش میاد که یکی از مجلل ترین اتاق های دانشگاه رو گرفته.
اینوپی"راحت باش... اینجا خونه ی خودته..."
به یکی از اتاقا اشاره میکنه.
اینوپی"اون اتاق توعه..."
کوکو میره سمت اتاقش و درو باز میکنه.
اتاق شیکه
ی تخت بزرگ با پتویی خاکستری و چراغی کنارش و میز کوچیکی اونورش است که به دیوار کنار تخت یک کمد دیواری بزرگه و اینه ای کنار شه.
کوکو میره و خودشو میندازه سر تخت و وسایلشو میزاره کنار تخت تا بعدا جا گذاریش کنه.
اینوپی میاد بین چهارچوب در وایمیسته و تکیه میده.
اینوپی"هی...نیم ساعت دیگه جلسه دانشگاه شروع میشه... بعد 2 روز فورجه داریم بعد شروع میشه دانشگاه بهتره آماده شی... 20 دقیقه دیگه راه میوفتم..."
کوکو سرشو به علامت تایید تکون میده.
کوکو"برو بیرون که لباس بپوشم یا میخوای همونجوری بهم خیره بشی؟"
اینوپی آهی میکشه و از اتاق خارج میشه.
کوکو یک شلوار ساده سیاه،یک پیرهن مردونه سفید ساده و یک کروات سیاه و یک سویشرت ساده و سیاه از توی ساکش در میاره و میپوشه.
از اتاق خارج میشه و میره روی مبل لم میده.
اینوپی از اتاقش خارج میشه و میاد پشت سر کوکو وایمیسته.
اینوپی"بریم؟"
اینوپی یک شلوار سیاه و یک پیراهن لش کرمی پوشیده.
کوکو از روی مبل بلند میشه و همراه اینوپی از اتاق خارج میشه.
در خونه رو پشت سرشون میبندن و وارد راهرو میشن.
و سمت ساختمون اصلی و سالن اجتماعات میرن.
چند دقیقه بعد وقتی وارد سالن میشن متوجه تعداد زیادی از دانش آموزان میشن. شاید حدودا 300 نفر سال اولی دانشگاه... که عادی بود چون دانشگاه معروفی بود. رفتن و روی دو صندلی توی ردیف 8م نشستن.
چند ثانیه بعد مدیر مدرسه همراه چندتا از عوامل مدرسه روی سکو رفتن و شروع به گفتن حرفایی نصبتا خسته کننده کردند. که اکثر در مورد کارهایی که میخواستن بکنند و رشد دانش آموزان بود.
حدود 45 دقیقه بعد جلسه تموم شد و دانش آموزان به بیرون حجوم آوردند.
کوکو و اینوپی هم از سالن خارج شدند و سمت کافه تریا رفتند تا چیزی بخورند.
____________
ᶜᵃⁿ ᴵ ᵗᵃˢᵗᵉ ᵐᵒʳᵉ ᵒᶠ ʸᵒᵘ?
پارت 2
میتونم بیشتر طعمتو بچشم
_________________.
کوکو به مِن مِن کردن افتاد
کوکو"ام... سلام من هاجیمه کوکونوی هستم..."
پسر".. منم اینوپی سیشو هستم..."
کوکو وارد اتاق میشه اتاق یک هال خیلی کوچیک که توش یک تلوزیون،جلوش یک مبل راحتی داره و لوستری از سقف آویزون شده شاید حدودا خونه 90 متر باشه
بخشی از محیط حال رو اشپر خونه ی کوچکی احاطه کرده که توش یک یخچال یک سری کمد سیاه چوبی و شیک و گاز الکترونیکی است که یک میز بزرگ و کشیده آشپرخانه رو از هال جدا کرده و 2 صندلی جلوی اون هست
و 3 اتاق وجود داره که احتمال دستشویی و حمام و دو اتاق هست.
کوکو یادش میاد که یکی از مجلل ترین اتاق های دانشگاه رو گرفته.
اینوپی"راحت باش... اینجا خونه ی خودته..."
به یکی از اتاقا اشاره میکنه.
اینوپی"اون اتاق توعه..."
کوکو میره سمت اتاقش و درو باز میکنه.
اتاق شیکه
ی تخت بزرگ با پتویی خاکستری و چراغی کنارش و میز کوچیکی اونورش است که به دیوار کنار تخت یک کمد دیواری بزرگه و اینه ای کنار شه.
کوکو میره و خودشو میندازه سر تخت و وسایلشو میزاره کنار تخت تا بعدا جا گذاریش کنه.
اینوپی میاد بین چهارچوب در وایمیسته و تکیه میده.
اینوپی"هی...نیم ساعت دیگه جلسه دانشگاه شروع میشه... بعد 2 روز فورجه داریم بعد شروع میشه دانشگاه بهتره آماده شی... 20 دقیقه دیگه راه میوفتم..."
کوکو سرشو به علامت تایید تکون میده.
کوکو"برو بیرون که لباس بپوشم یا میخوای همونجوری بهم خیره بشی؟"
اینوپی آهی میکشه و از اتاق خارج میشه.
کوکو یک شلوار ساده سیاه،یک پیرهن مردونه سفید ساده و یک کروات سیاه و یک سویشرت ساده و سیاه از توی ساکش در میاره و میپوشه.
از اتاق خارج میشه و میره روی مبل لم میده.
اینوپی از اتاقش خارج میشه و میاد پشت سر کوکو وایمیسته.
اینوپی"بریم؟"
اینوپی یک شلوار سیاه و یک پیراهن لش کرمی پوشیده.
کوکو از روی مبل بلند میشه و همراه اینوپی از اتاق خارج میشه.
در خونه رو پشت سرشون میبندن و وارد راهرو میشن.
و سمت ساختمون اصلی و سالن اجتماعات میرن.
چند دقیقه بعد وقتی وارد سالن میشن متوجه تعداد زیادی از دانش آموزان میشن. شاید حدودا 300 نفر سال اولی دانشگاه... که عادی بود چون دانشگاه معروفی بود. رفتن و روی دو صندلی توی ردیف 8م نشستن.
چند ثانیه بعد مدیر مدرسه همراه چندتا از عوامل مدرسه روی سکو رفتن و شروع به گفتن حرفایی نصبتا خسته کننده کردند. که اکثر در مورد کارهایی که میخواستن بکنند و رشد دانش آموزان بود.
حدود 45 دقیقه بعد جلسه تموم شد و دانش آموزان به بیرون حجوم آوردند.
کوکو و اینوپی هم از سالن خارج شدند و سمت کافه تریا رفتند تا چیزی بخورند.
____________
۳۵۳
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.