یه شب داشتم با خدا حرف میزدم یه جورایی اولین بار بود که ا
یه شب داشتم با خدا حرف میزدم یه جورایی اولین بار بود که التماسش میکردم...!!!
التماسش کردم که تو رو ازم نگیره...!!!
بهم گفت نمیشه!!!
فراموشش کن!!!
پامو کوبیدم زمین و گفتم فقط همین.
میدونی بهم چی گفت؟!
گفت اون قول یکی دیگه رو از من گرفته... :)
از اون شب نفس دیگه نفس نمیکشم... :)
التماسش کردم که تو رو ازم نگیره...!!!
بهم گفت نمیشه!!!
فراموشش کن!!!
پامو کوبیدم زمین و گفتم فقط همین.
میدونی بهم چی گفت؟!
گفت اون قول یکی دیگه رو از من گرفته... :)
از اون شب نفس دیگه نفس نمیکشم... :)
۲.۴k
۰۵ آبان ۱۴۰۲