نگاهم را به قدم هایش سپرده بودم و سعی میکردم قدم هایم را

نگاهم را به قدم هایش سپرده بودم و سعی میکردم قدم هایم را هم اندازه
قدم هایش بردارم
سعی میکردم الگوی زندگی دخترانه ام او باشد
دستانم را به دستانش سپرده بودم
آمده بود تا بشنود
تا بفهمد دلیل آشفتگی های این روزهایم را
گفتم برایش از هر آنچه که باید و نباید
گفتم و شنید
گفتم و گفتم آنقدری ک احساس سبکی میکردم
ابتدا به قدم هایش فرمان ایست داد و همچنان به قدم های من
چشمانم را به زمین دوخته بودم
دست بر زیر چانه ام گذاشت و چشمانم به چشمانش افتاد
و گفت آنچه ک قلبم را آرام کرد
آنچه که تلاطم روحم را از بین برد
و برایت میخوانم
تو ای بال و پر من رفیق سفر من میمیرم اگه سایت نباشه رو من...
باشد ک روزی برسد بی هیچ ترس و واهمه ای از دردهایمان برای اسطوره هایمان بگوییم.🔮✨
دیدگاه ها (۹)

آدمک و قاصدک

#شعر #هلالی_جغتایی

این روز هایمان گویا در هاله ای از مه قرار گرفته است با این س...

گاهی اوقات دلم فقط آغوش شما رو طلب می‌کنه 🚶

"پارت سوم""یادگاری از تاریکی"از اینکه هویت اصلی مرا بفهمند ه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط