« ناگہان چیزے ࢪا گم کࢪده بود که دࢪست نمیےتوانست بداند چیس
« ناگہان چیزے ࢪا گم کࢪده بود که دࢪست نمیےتوانست بداند چیست . شاید بشود گفت نیمے از خود مࢪدگان گم شده بود ؟ نمیدانست . نہ دست بود و نہ چشم بود و نہ قلب . ࢪوحش ، حسش ، خودش گم شده بود . سقف از فࢪاز و دیواࢪها از ڪناࢪ او ڪنده شده بودند . احساسی مثل بࢪهنه ماندن . بࢪهنه از دࢪون . »
۲۲.۰k
۱۷ خرداد ۱۴۰۳