اسم عشق خوب یا بد
اسم عشق خوب یا بد
پارت ۸۶
[ویو آنالی]
داداشم خیلی سرد و بی احساس گفت
هانجون: می فرستمت ایتالیا.. دیگه اینجا نمی مونی
آنا: داداش اینطوری نکن لطفاً بخاطر من...می دونی دفعه قبل چند سال ازت دور بودیم
نگاهم کرد و حالتش تغیر کرد
هانجون: آنا اگه اینجوری ادامه بده بدبخت میشه من به فکرشم..
آنا : پس منم میرم همراهش می دونی که همونقدر که تو دوست دارم اونم دوست دارم نمی تونم بدون دیدنش زندگی کنم
هانجون: آنا دخترم چی داری میگی...
ته جو: لطفاً کوتاه بیا می دونی که این دوتا بهم وابسته هستند.. لطفاً این دفعه کوتاه بیا...
دانته: پدر لطفاً ببخشید...
هانجون: قبوله این دفعه می گذرم...اونم بخاطر آنا.. ولی دفعه بعدی وجود نداره
آنا و دانته: ممنون
همه دوباره غرق صبحونه خوردن شدن..سرم پایین بود چیزی نمی خوردم
عصبی و ناراحت بودم...یکم نگاه های کوتاه جئون هم حس می کردم
گوشیم زنگ خورد بدون که جواب بدم فهمیدم بلند شدم و گفتم
آنالی: داداش باید برم یک پرونده مهم دارم... خدانگهدار
هانجون: باشه مراقب خودت باش.. خدانگهدار
لوکاس : آنا صبر کن پرونده که خودم بهت دادم بهته ؟
آنالی: آره
بلند شد و تشکر کرد و روبه من کرد گفت
لوکاس: منم میام
آنالی: اوکی...
همراه لوکاس به سمت شرکت رفتیم وارد شرکت شدیم...تو اتاق جلسه بودیم
پرونده سخت و طاقت فرسایی بود
تا حدود ساعت ۲ روی همین کار می کردیم... لوکاس خسته شد رفت من موندم
و فقط ادامه دادم ... تقریباً تموم شد نتیجه هم آماده کردم و تموم شد
دستیار: خانم استراحت کنید.. خیلی کار کردید
پارت ۸۶
[ویو آنالی]
داداشم خیلی سرد و بی احساس گفت
هانجون: می فرستمت ایتالیا.. دیگه اینجا نمی مونی
آنا: داداش اینطوری نکن لطفاً بخاطر من...می دونی دفعه قبل چند سال ازت دور بودیم
نگاهم کرد و حالتش تغیر کرد
هانجون: آنا اگه اینجوری ادامه بده بدبخت میشه من به فکرشم..
آنا : پس منم میرم همراهش می دونی که همونقدر که تو دوست دارم اونم دوست دارم نمی تونم بدون دیدنش زندگی کنم
هانجون: آنا دخترم چی داری میگی...
ته جو: لطفاً کوتاه بیا می دونی که این دوتا بهم وابسته هستند.. لطفاً این دفعه کوتاه بیا...
دانته: پدر لطفاً ببخشید...
هانجون: قبوله این دفعه می گذرم...اونم بخاطر آنا.. ولی دفعه بعدی وجود نداره
آنا و دانته: ممنون
همه دوباره غرق صبحونه خوردن شدن..سرم پایین بود چیزی نمی خوردم
عصبی و ناراحت بودم...یکم نگاه های کوتاه جئون هم حس می کردم
گوشیم زنگ خورد بدون که جواب بدم فهمیدم بلند شدم و گفتم
آنالی: داداش باید برم یک پرونده مهم دارم... خدانگهدار
هانجون: باشه مراقب خودت باش.. خدانگهدار
لوکاس : آنا صبر کن پرونده که خودم بهت دادم بهته ؟
آنالی: آره
بلند شد و تشکر کرد و روبه من کرد گفت
لوکاس: منم میام
آنالی: اوکی...
همراه لوکاس به سمت شرکت رفتیم وارد شرکت شدیم...تو اتاق جلسه بودیم
پرونده سخت و طاقت فرسایی بود
تا حدود ساعت ۲ روی همین کار می کردیم... لوکاس خسته شد رفت من موندم
و فقط ادامه دادم ... تقریباً تموم شد نتیجه هم آماده کردم و تموم شد
دستیار: خانم استراحت کنید.. خیلی کار کردید
۱۱.۰k
۲۸ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.