از خواب گل تا باور پروانه ترسیدیم
از خواب گل تا باور پروانه ترسیدیم
از همصدا و همدل و هم خانه ترسیدیم
یک عمر از ناز نگاه یار جاماندیم
از طعنه های مردم دیوانه ترسیدیم
حسرت به دل احساسمان را در گلو کُشتیم
از بوسه های کوچک و دزدانه ترسیدیم
جاری شدیم از نوبهار عمر با حسرت
دریا شدن را مات و آگاهانه ترسیدیم
آدم نگشتیم و دل حوایمان خون شد
از گندم و سیب و دل رندانه ترسیدیم...
از همصدا و همدل و هم خانه ترسیدیم
یک عمر از ناز نگاه یار جاماندیم
از طعنه های مردم دیوانه ترسیدیم
حسرت به دل احساسمان را در گلو کُشتیم
از بوسه های کوچک و دزدانه ترسیدیم
جاری شدیم از نوبهار عمر با حسرت
دریا شدن را مات و آگاهانه ترسیدیم
آدم نگشتیم و دل حوایمان خون شد
از گندم و سیب و دل رندانه ترسیدیم...
۲۸۰
۲۲ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.