رمان می گل(قسمت اخر)
رمان می گل(قسمت اخر)
شهروز تند تند تو صورت می گل میزد و صداش میکرد..بعد سر پرستار که شربت غلیظی و هم میزد داد زد و گفت:حواست کجاس؟؟؟چرا اینجوریش کردی؟
-آقای محترم..تقصیر من نیست..این یه رفلاکس در بعضی موارد بعضیها بهش مبتلان..من چمیدونستم اینطوری میشن..ازشون پرسیدم گفت تا حالا آزمایش ندادم..باید میخوابید خون میداد منم که کف دستم و بو نکرده بودم.!!
در همین حین سر می گل و کمی بلند کرد و مقداری شربت بهش خوروند..به محض پایین رفتن شربت از گلوی می گل چشمهاش باز شد...
-شهروز!!!
-جان دلم عزیزم..خوبی؟؟چت شد قربونت برم؟؟؟
اما می گل به جای جواب قهقهه زد!
شهروز با استرس به پرستار نگاه کرد..اما پرستار شونه بالا انداخت..یعنی نمیدونم چشه!
-شهروز من خیلی درب و داغونم؟؟؟هر بار یه بلایی سرم میاد تورو میترسونم....غشی نیستما به خدا...
پرستار لیوان شربت و دست شهروز داد و گفت...بقیه اشم بده بخوره تا برگردم!!!
شهروز لیوان دم دهنش گرفت و گفت:کی گفته تو غشی هستی؟؟تو فقط خیلی ضعیفی...این هم چیز سختی نیست که نشه فهمید...هر کی تو مانتو ببینتت میفهمه چه برسه به من که یه دستمم دور کمرت یه دور میپیچه!!!
می گل با تعجب شهروز و نگاه کرد..جرعه ای از شربتش و که شهروز دیگه داشت میریخت تو دهنش خورد سرش و عقب کشید و گفت:شهروز امروز تو چته؟؟؟از تو آسانسور شروع کردی..
-آهاااا..حواست باشه که تمومش نکنم که بد تمومش میکنم..چون از اون روزهای بیناموسیمه!!!
-شهرووووووز!!!!تو ایدز نداری...من و مسخره کردی!!
خواست از جاش بلند بشه و بره که شهروز دستش و روی شونه اش گذاشت و گفت:بخواب آزمایشت و بده...
لحنش 180 درجه برگشت...انگار یاد آوری این موضوع باز دنیا رو رو سرش آوار کرد!!!
پرستار با وسایل نو وارد شد...
-خب..مجنون بزار آزمایشش و بگیرم!!
می گل:نه..دیگه نه!!!
پرستار:هیچیت نمیشه..خوابیده باشی چیزیت نمیشه...روتم بکن اونور!!
شهروز از کنار تخت بلند شد اما می گل با عجله دستش و گرفت:توروخدا نرو!!!
پرستار:خودشم بخواد بره من نمیزارم..باید بشینه کنارت تا احساس امنیت کنی!
شهروز کمی پایین تر نشست و دست دیگه می گل و که به سمتش دراز کرده بود با محبت تو دستش گرفت و نوازش کرد..اینبار همه چیز به خوبی و خوشی تموم شد
پرستار در حالی که شیشه پر از خون و با خودش میبرد گفت:از این بعد هر وقت میری آزمایش بدی بگو باید بخوابی...این مشکل و بعضیها دارن..چیز خاصی هم نیست......یه رفلکس طبیعیه که در اثر ترس فعال میشه و باعث افت فشار میشه!!!
به محض نشستن تو ماشین می گل شروع کرد به غر زدن که تو دروغگویی..تو خودت آزمایش ندادی و...
شهروز:می گل...من آزمایش دادم...دوباره بدم که چی بشه؟
-شهروز....داری عصبانیم میکنی....به قران اگر آزمایش ندی دیگه نه من نه تو..قرآن و قسم خوردم شهروز...فکر نکن بهش اعتقادی ندارم..وقتی روش قسم بخورم عملی میکنم...!!!
-باشه...باشه..چرا عصبانی میشی گلم؟؟؟
جلوی یه معجون فروشی ایستاد و پیاده شد...می گل هیچی نپرسید..میدونست داره کجا میره پس پرسیدنش بیهوده بود.
-بفرمایید خانوم گل!
می گل دلگیرانه نگاهش کرد با ناز معجون و ازش گرفت و گفت:فردا میریم آزمایش میدی!
-باید از ازمایشگاه وقت بگیرم...
-خب امروز میگرفتی دیگه!!
-نه من باید ازمایش تکملی بدم..باید اول برم دکتر...من یه بار این مثبت لعنتی و گرفتم!!!
-شهروز توروخدا برو ازمایش..مرگ می گل..
-قسم نده...ولی باشه میرم...قول میدم!!!
-قول دادیا..
-قول دادم
-مردونه؟
شهروز کف دستش و به سمت می گل گرفت و گفت مردونه..می گل نگاه مشکوکی به دست شهروز کرد..اما قبل از اینکه شهروز دستش و با دلخوری بکشه محکم زد کف دست شهروز.
شهروز-ولی یه خواهشی ازت بکنم؟
-بگو
-قبول میکنی؟
-شاید چیز بدی باشه...نه قول نمیدم..
-نه بد نیست...برای خودته
-بگو...اما قول نمیدم قبول کنم.!!
-اما من به خاطر تو قول دادم برم ازمایش...
-منت نذار..من برای خودت میگم..
-...قول بده اگر جواب ازمایشهای بعدیم هم مثبت بود راهمون و از هم جدا کنیم.
می گل نگاه پر معنی به شهروز کرد و گفت:گاهی به عشقت شک میکنم....!!!
این حرف یعنی خیلی بی غیرتی!
سکوتش نشون از دلخوریش میداد و سکوت شهروز نشون از شرمندگی...چیکار باید میکرد باید این موجود خواستنی و فدا میکرد.
*میرم آزمایش ده هزار بار دیگه هم اون سه تا حرف مزخرف و با یه مثبت ببینم به خاطر می گل هر بار با اشتیاق میرم آزمایش...من دوستش دارم..عاشقشم..میخوامش...!!!
-کجا داری میری برای خودت؟؟؟الان حالم بد میشه..چقدر اینجا پیچ وا پیچه!!!
-حالت بده؟؟؟اینجا همون راه رستورانه دیگه..یادت رفت؟؟
-وااا..همونجاس؟؟چقدر روزش با شب فرق داره..اما من حا...هیچی
-حالت بده وایستم!!!
-نه بابا برو..دیگه خودم حالم بد شد اینقدر همش حالم بد میشه....میترسم با خودت بگی دختره اسقاطیه و ول
شهروز تند تند تو صورت می گل میزد و صداش میکرد..بعد سر پرستار که شربت غلیظی و هم میزد داد زد و گفت:حواست کجاس؟؟؟چرا اینجوریش کردی؟
-آقای محترم..تقصیر من نیست..این یه رفلاکس در بعضی موارد بعضیها بهش مبتلان..من چمیدونستم اینطوری میشن..ازشون پرسیدم گفت تا حالا آزمایش ندادم..باید میخوابید خون میداد منم که کف دستم و بو نکرده بودم.!!
در همین حین سر می گل و کمی بلند کرد و مقداری شربت بهش خوروند..به محض پایین رفتن شربت از گلوی می گل چشمهاش باز شد...
-شهروز!!!
-جان دلم عزیزم..خوبی؟؟چت شد قربونت برم؟؟؟
اما می گل به جای جواب قهقهه زد!
شهروز با استرس به پرستار نگاه کرد..اما پرستار شونه بالا انداخت..یعنی نمیدونم چشه!
-شهروز من خیلی درب و داغونم؟؟؟هر بار یه بلایی سرم میاد تورو میترسونم....غشی نیستما به خدا...
پرستار لیوان شربت و دست شهروز داد و گفت...بقیه اشم بده بخوره تا برگردم!!!
شهروز لیوان دم دهنش گرفت و گفت:کی گفته تو غشی هستی؟؟تو فقط خیلی ضعیفی...این هم چیز سختی نیست که نشه فهمید...هر کی تو مانتو ببینتت میفهمه چه برسه به من که یه دستمم دور کمرت یه دور میپیچه!!!
می گل با تعجب شهروز و نگاه کرد..جرعه ای از شربتش و که شهروز دیگه داشت میریخت تو دهنش خورد سرش و عقب کشید و گفت:شهروز امروز تو چته؟؟؟از تو آسانسور شروع کردی..
-آهاااا..حواست باشه که تمومش نکنم که بد تمومش میکنم..چون از اون روزهای بیناموسیمه!!!
-شهرووووووز!!!!تو ایدز نداری...من و مسخره کردی!!
خواست از جاش بلند بشه و بره که شهروز دستش و روی شونه اش گذاشت و گفت:بخواب آزمایشت و بده...
لحنش 180 درجه برگشت...انگار یاد آوری این موضوع باز دنیا رو رو سرش آوار کرد!!!
پرستار با وسایل نو وارد شد...
-خب..مجنون بزار آزمایشش و بگیرم!!
می گل:نه..دیگه نه!!!
پرستار:هیچیت نمیشه..خوابیده باشی چیزیت نمیشه...روتم بکن اونور!!
شهروز از کنار تخت بلند شد اما می گل با عجله دستش و گرفت:توروخدا نرو!!!
پرستار:خودشم بخواد بره من نمیزارم..باید بشینه کنارت تا احساس امنیت کنی!
شهروز کمی پایین تر نشست و دست دیگه می گل و که به سمتش دراز کرده بود با محبت تو دستش گرفت و نوازش کرد..اینبار همه چیز به خوبی و خوشی تموم شد
پرستار در حالی که شیشه پر از خون و با خودش میبرد گفت:از این بعد هر وقت میری آزمایش بدی بگو باید بخوابی...این مشکل و بعضیها دارن..چیز خاصی هم نیست......یه رفلکس طبیعیه که در اثر ترس فعال میشه و باعث افت فشار میشه!!!
به محض نشستن تو ماشین می گل شروع کرد به غر زدن که تو دروغگویی..تو خودت آزمایش ندادی و...
شهروز:می گل...من آزمایش دادم...دوباره بدم که چی بشه؟
-شهروز....داری عصبانیم میکنی....به قران اگر آزمایش ندی دیگه نه من نه تو..قرآن و قسم خوردم شهروز...فکر نکن بهش اعتقادی ندارم..وقتی روش قسم بخورم عملی میکنم...!!!
-باشه...باشه..چرا عصبانی میشی گلم؟؟؟
جلوی یه معجون فروشی ایستاد و پیاده شد...می گل هیچی نپرسید..میدونست داره کجا میره پس پرسیدنش بیهوده بود.
-بفرمایید خانوم گل!
می گل دلگیرانه نگاهش کرد با ناز معجون و ازش گرفت و گفت:فردا میریم آزمایش میدی!
-باید از ازمایشگاه وقت بگیرم...
-خب امروز میگرفتی دیگه!!
-نه من باید ازمایش تکملی بدم..باید اول برم دکتر...من یه بار این مثبت لعنتی و گرفتم!!!
-شهروز توروخدا برو ازمایش..مرگ می گل..
-قسم نده...ولی باشه میرم...قول میدم!!!
-قول دادیا..
-قول دادم
-مردونه؟
شهروز کف دستش و به سمت می گل گرفت و گفت مردونه..می گل نگاه مشکوکی به دست شهروز کرد..اما قبل از اینکه شهروز دستش و با دلخوری بکشه محکم زد کف دست شهروز.
شهروز-ولی یه خواهشی ازت بکنم؟
-بگو
-قبول میکنی؟
-شاید چیز بدی باشه...نه قول نمیدم..
-نه بد نیست...برای خودته
-بگو...اما قول نمیدم قبول کنم.!!
-اما من به خاطر تو قول دادم برم ازمایش...
-منت نذار..من برای خودت میگم..
-...قول بده اگر جواب ازمایشهای بعدیم هم مثبت بود راهمون و از هم جدا کنیم.
می گل نگاه پر معنی به شهروز کرد و گفت:گاهی به عشقت شک میکنم....!!!
این حرف یعنی خیلی بی غیرتی!
سکوتش نشون از دلخوریش میداد و سکوت شهروز نشون از شرمندگی...چیکار باید میکرد باید این موجود خواستنی و فدا میکرد.
*میرم آزمایش ده هزار بار دیگه هم اون سه تا حرف مزخرف و با یه مثبت ببینم به خاطر می گل هر بار با اشتیاق میرم آزمایش...من دوستش دارم..عاشقشم..میخوامش...!!!
-کجا داری میری برای خودت؟؟؟الان حالم بد میشه..چقدر اینجا پیچ وا پیچه!!!
-حالت بده؟؟؟اینجا همون راه رستورانه دیگه..یادت رفت؟؟
-وااا..همونجاس؟؟چقدر روزش با شب فرق داره..اما من حا...هیچی
-حالت بده وایستم!!!
-نه بابا برو..دیگه خودم حالم بد شد اینقدر همش حالم بد میشه....میترسم با خودت بگی دختره اسقاطیه و ول
۴۹۴.۴k
۲۵ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.