کاش یک جایی بود به اسم خانه ی هم درد ها...چرا نیست؟
کاش یک جایی بود به اسم خانه ی هم درد ها...چرا نیست؟
تمام شهر پر شده از کافه و رستوران و چراغ های رنگی اما هیچ دلی را من ندیدم که چراغهایش رنگی باشد...هنوز هم دلمان ابتنی در جوی ابی را میخواهد بدون توجه به خیس شدن هنوز هم یک جای سرسبز که میبینیم بی اختیار اوج میگیریم در میان انبوه ارامشش....چرا پس انسانی که روحش از ازادگی ست همش قفس میسازد؟چرا دلهایمان شاد نیست؟اصلا مگر چند بار دیگر من 19 ساله میشوم؟چرا دلم نمیتواند جوانی بکند؟
تمام شهر پر شده از کافه و رستوران و چراغ های رنگی اما هیچ دلی را من ندیدم که چراغهایش رنگی باشد...هنوز هم دلمان ابتنی در جوی ابی را میخواهد بدون توجه به خیس شدن هنوز هم یک جای سرسبز که میبینیم بی اختیار اوج میگیریم در میان انبوه ارامشش....چرا پس انسانی که روحش از ازادگی ست همش قفس میسازد؟چرا دلهایمان شاد نیست؟اصلا مگر چند بار دیگر من 19 ساله میشوم؟چرا دلم نمیتواند جوانی بکند؟
۴۴۳
۰۳ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.