اینم قسمت اخر داستان
اینم قسمت اخر داستان
داستان کوتاه
عشق از نوع دردسر
نویسنده : فرنوش گل محمدی
نویسنده رمان های ترانه ات میشوم .شعله شب
بر خاک احساس قدم میگذارم
#پارت_5
انگار تنم رو داخل کوره اتیش قرار دادن با چشمای بسته از جام بلند شدم
که همزمان با من بلند شد و قبل از اینکه دستم
دستیگره اتاقش رو لمس کنه استین مانتوم کشیده شد
بوی عطر خوشش تو مشامم پخش شد
که بی اراده با همون چشمای بسته نفسی عمیق و نامحسوس کشیدم
این بار خندون گفت:
حسینی- بله دیگه؟؟
با خجالت فراوون به صورتش نگاهی انداختم
و سرمو بدون کوچکترین حرفی پر از شرمندگی پایین انداختم
خنده اش با سرخوشی تمام تو فضای اتاق پخش شد و استین مانتوم رو رها کرد:
حسینی-برای اخر این هفته لحظه شماری میکنم و ....
بدجنس ادامه داد: مطمئنم که تو هم حسی جز این نداری!
نگاه شرمسارم روی کارت عروسی سحر (که اضافه بود)
مات دو اسمی موند، که طرف دامادش به دست عروس، و طرف عروسش به دست داماد پر شده بود:
تارا رضایی...مسعود حسینی!
پـــایـــان
داستان کوتاه
عشق از نوع دردسر
نویسنده : فرنوش گل محمدی
نویسنده رمان های ترانه ات میشوم .شعله شب
بر خاک احساس قدم میگذارم
#پارت_5
انگار تنم رو داخل کوره اتیش قرار دادن با چشمای بسته از جام بلند شدم
که همزمان با من بلند شد و قبل از اینکه دستم
دستیگره اتاقش رو لمس کنه استین مانتوم کشیده شد
بوی عطر خوشش تو مشامم پخش شد
که بی اراده با همون چشمای بسته نفسی عمیق و نامحسوس کشیدم
این بار خندون گفت:
حسینی- بله دیگه؟؟
با خجالت فراوون به صورتش نگاهی انداختم
و سرمو بدون کوچکترین حرفی پر از شرمندگی پایین انداختم
خنده اش با سرخوشی تمام تو فضای اتاق پخش شد و استین مانتوم رو رها کرد:
حسینی-برای اخر این هفته لحظه شماری میکنم و ....
بدجنس ادامه داد: مطمئنم که تو هم حسی جز این نداری!
نگاه شرمسارم روی کارت عروسی سحر (که اضافه بود)
مات دو اسمی موند، که طرف دامادش به دست عروس، و طرف عروسش به دست داماد پر شده بود:
تارا رضایی...مسعود حسینی!
پـــایـــان
۱.۰k
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.