سکوتی کردم از دردم که یارم با خبر گردد
سکوتی کردم از دردم که یارم با خبر گردد
که شاید با سکوت من دوباره باز برگردد
رها کرده مرا در سیل غمها و خودش رفته
خدایا میشود روزی که شام من سحر گردد
همیشه داغ هجرانش مرا خونین جگرکرده
درخت عمر من دانم اسیر یک تبر گردد
نمیخواهم شوم تسلیم که سوزم از فراق یار
ویا اینکه ز هجرانش همه عمرم هدر گردد
بیا یارم مرا دریاب شکسته بال و پرهایم
بیا که باغ و بستانم به دستت پرثمرگردد
سکوتت را شکن دیگر نعیمی بس کن این قصه
اگرخواهی که احوالت منور چون قمر گردد
که شاید با سکوت من دوباره باز برگردد
رها کرده مرا در سیل غمها و خودش رفته
خدایا میشود روزی که شام من سحر گردد
همیشه داغ هجرانش مرا خونین جگرکرده
درخت عمر من دانم اسیر یک تبر گردد
نمیخواهم شوم تسلیم که سوزم از فراق یار
ویا اینکه ز هجرانش همه عمرم هدر گردد
بیا یارم مرا دریاب شکسته بال و پرهایم
بیا که باغ و بستانم به دستت پرثمرگردد
سکوتت را شکن دیگر نعیمی بس کن این قصه
اگرخواهی که احوالت منور چون قمر گردد
۶۱۷
۰۳ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.